-
تور گردشی بیمارستان محل تولد نی نی آرمان
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 15:14
سلام سلام ، صد تا سلام به پسرک کوچولوی مودب و آروم مامان آذر و شازده پسر بابارضاش پسرکم دیروز رفتم برای اولین بار بیمارستانی رو که قرار شما آقا کوچولو اونجا به دنیا بیایی رو دیدم ، بیمارستان کوچیکی هست ولی خیلی قشنگ و شیک و تمیزه. اول خانمی برای ما که 9 تا مادر بودیم که البته بعضی ها با همسرشون و برخی با مامانشون...
-
مراحل تخمک گذاری در تخمدان بانوان
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 10:30
این تصاویر جالب رو در وب سایتی دیدم و از دلم نیومد که شما ها نبینید. با اجازه صاحب اون وب سایت من این عکسها رو اینجا گذاشتم که شما هم ببینید . به گفته اون وب سایت اینها اولین تصاویری هستند که توانسته اند از تخمک گذاری یه تخمدان تهیه کنند. اگر تصاویر باز نشد به این آدرس وبسایت مراجعه کنید...
-
ماه نهم
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 15:37
این روزا صبحها که بیدار میشم از فرط ورم انگشتان دستم ، برای ساعتی انگشتام حس ندارند تا اینکه با آب گرم میشورم و یه چیزی میخورم ، زیاد نرمش نمیدم ، دکتر گفته چون مفاصل در دوران بارداری شل هستند و حساس نباید زیاد باهاش بازی کرد ، واسه همین میگم مراقب کمرتون باشید چون اگه دولا بشید بین مهره ها فاصله مفصلی زیاد میشه....
-
جل الخالق ، از عجایب طبیعت این یکی رو ببینید
جمعه 11 مردادماه سال 1387 16:11
یه چیز جالب در خونه مادر شوهر عزیز دیدم که حیفیم اومد به شما نشون ندم . ایشون یک گلدون گل رز سفید رنگ توی خونه دارند که این سری دوم که گل داد ، و در حالی که گلها پژمرده شدند و برای سری بعدی داشت غنچه می داد ، یه روز من دیدم که از وسط یکی از گلهای پژمرده یه ساقه کوچک و چند تا برگ جوان داره میاد بیرون و وسطش هم یه غنچه...
-
ملاقات با دکتر و معاینه داخلی
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 16:28
امروز مامان آذی نوبت دکتر داشت و این دفعه خود شخص خانم دکتر ما رو دید. خیلی از دیدن ما خوشحال شد ، و مثل همیشه با خنده و رویی خوش اومد توی اتاق و گفت : خب ، مثل اینکه همه چیز داره خوب پیش میره ؟ و از وضعیت نقل مکان پرسید که آیا خونه رو فروختیم یا نه ؟ و بعدش گفت که حالا امروز میخواهیم این پسر کوچولو رو معاینه کنیم...
-
July 28 - 9 mounth
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 13:24
نی نی ما دیگه توی ماه نهمه و آماده میشه برای اومدن به این دنیای خاکی و این روزا خیلی زورش زیاد شده ، زمان رو مثل اینکه کاملا میفهمه و سر ساعت بیدار میشه و سر ساعت میخوابه ، فقط متاسفانه سحرخیزی روزهای تعطیل آخر هفته اش به باباش رفته و این دو روز تعطیلی نگذاشت که من یه دل سیر صبح تا ساعت ۹ بخوابم و از ساعت ۷ صبح شروع...
-
تخت خواب نی نی
جمعه 4 مردادماه سال 1387 08:01
این هم عکسی از تخت خواب نی نی ، خیلی کوچولوی نه؟ خب نی نی هم ماههای اول کوچولوی دیگه ، ولی چون شازده پسر ما قد بلنده ، باید چند ماه دیگه که رفتیم خونه جدید یه تخت بزرگ و حسابی براش روبراه کنیم.
-
ما خوبیم
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 08:18
سلام به همه نگران نشید بابا ، ما حالمون خوبه ، فقط حرفی این چند روز برای گفتن نداشتیم بنابراین آپ نکردیم. نی نی که حسابی این روزا جاش تنگ شده و وقتی طفلک میخواد یه تکونی به خودش بده ، من رو هم تکون می ده ، خنده داره ، نه؟؟؟ خوب مامان کوچولو بودن این چیزا رو هم داره دیگه ، بابارضا میگه من نمی دونم این نارنگی چطوری...
-
پرواز به سوی آسمان آبی
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 16:38
وای یادم رفته بود این چند روز بگم که همسایه جدیدمون (جوجوها) البته اسمش robin red chest بود تشریف بردند و جاشون خیلی خالی شده ، صبح روز یکشنبه که بیدار شدم دیدم ، آخی نازی لونه خالی شده و بچه ها پریدند و رفتند روی شاخه های درخت مشغول تمرین پرواز . خیلی خوشگل بودند ، چه جالبه که دوران رشد این پرندگان اینقدر سریع طی...
-
عکسهایی از تعدادی از وسایل نی نی
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1387 07:49
دیشب از یک سری از وسایل نی نی عکس گرفتم که بذارم اینجا ، انگار نی نی خودش هم هیجان زده شده بود ، همچین ورجه وورجه ای میکرد که نگو . میگم خوشبحال بچه های امروزی ، چقدر مدرنیزه شدن به خدا. شاید هم واسه همینه که اینقدر لوس بار میان و یه جورایی شل و ول هستند ، چون همه چیز با پیشرفته ترین تکنولوژی در اختیارشون هست و کمتر...
-
روز پدر به تمام پدران عزیز تبریک باد
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 12:53
بابارضا سلام ، روز پدر ایرونی بر تو مبارک. امیدوارم که صدوبیست سال سایه ات روی سر من و مامان آذی باشه. تعریفت رو از مامان آذی خیلی می شنوم که برام از تو و از مهربونی هات میگه ، یا وقتی که عکسهاتو نگاه میکنه ، من کاملا عشقش نسبت به تو رو درک میکنم ، آخه می دونی ضربان قلبش تغییر میکنه و یه جور خاصی میشه که من که این توی...
-
ابراز وجودیت های بیش از پیش
جمعه 21 تیرماه سال 1387 15:48
سلام به همه دوستای مهربون سلام به نی نی خودم و شازده پسر بابارضاش دو سه روز و شبی است که خیلی این نی نی و حرکاتش برام جالب شده. حتی فکر می کنم بابارضا که اون سه روز اینجا بود اینو فهمید و طفلکی کمی دلش گرفت. فکر می کنه حالا دیگه من نی نی رو بیشتر از اون دوست دارم و بهش توجه میکنم و هی تند تند بهم میگه که دوستم داره و...
-
عکسهایی از نی نی های همسایه جدید
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1387 08:47
وای خدا جونم ، تو چقدر مهربون و بزرگی !!! من که خیلی دوست دارم و هر روز بیش از پیش عاشقت میشم و قدر نعمتهاتو میفهمم و به عظمتت پی میبرم. تویی که دنیا به این زیبایی برای ما آفریدی که هر گوشه رو نگاه میکنیم یاد تو بیافتیم. امیدوارم البته همه آدمها همینطور باشند ، آخه یه سری ها اصلا قانع نیستند و هر روز از یه چیزی گله...
-
خرید اولیه نی نی آرمان ما تموم شد
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 16:11
این سه روز درکنار همسر خیلی خوش گذشت وای اگه بدونید این دو روز اخیر چقدر به من و بابارضا خوش گذشت ، آخه همش توی فروشگاهها دنبال خرید برای شازده پسر بودیم دیگه ، میگم خوش به حال بچه های امروزی به خدا ، چقدر امکانات خوب در اختیار دارند ، چه چیزای قشنگی براشون درست کردند و چقدر تنوع . رنگ وسایل و لباسهای این کوچولوی ما...
-
برو کار میکن مگو چیست کار
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 11:21
سلام به همه مامانا و نی نی ها دیروز یه روز پر کاری واسه من بود ، توی شرکت که کلی کار کردم بعدش در راه رفتن به خونه بنزین زدم ، بعدش از بانک کمی پول گرفتم و رفتم جایگاه شستشوی ماشین ، آخه ماشینم زیر درختها که پارک کرده بودم جلوی خونه مامان بزرگ پری ، پر شده بود از صمغ درخت و بابارضا میگه این صمغها برای رنگ ماشین بد هست...
-
یه چیز بگم دلتون بسوزه
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 14:46
سلام سلام ، همگی سلام یه چیز بگم دلتون بسوزه؟؟ این آخر هفته ای مامان آذی و بابارضا قراره برن واسه من خرید کنند . وای کلی هیجان زده هستم الان . البته مامان آذی هم خیلی هیجان زده هست ، آخه دیگه باورش شده که من وجود دارم و کم کم دارم میام که در کنارش باشم نه توی دلش و باهام حرف بزنه. آخ جون میخواهیم سه تایی بریم خرید ،...
-
عکسهای جدید از همسایه جدید ، خانم جوجو سینه نارنجی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 09:04
سلام نی نی ، سلام پسرک من و بابارضاش خوب این دو روز استراحت کردی ها. و حسابی آفتاب و گرما خوردی. البته مامان آذی دیشب نتونسته بخوابه از سردرد ، علتش رو فقط خودش میدونه ، خلاصه امروز اصلا حوصله نداره ، تو هم عزیزم حواست باشه که با مامان آذی زیاد امروز شوخی نکنی که بیشتر عصبی بشه ها.آفرین پسر گل. امروز فقط اومدم اینجا...
-
التماس دعا دارم از همه دوستان عزیز و مهربونم
جمعه 7 تیرماه سال 1387 15:07
سلام به همگی دوستای مامان آذی مامان آذی چند روز هست که همش تو فکر عمه جون ملوکش هست ، آخه یهویی ۶ ماه قبل دچار سرطان زبان شد و شیمی درمانی تا قسمتی جواب داد ، طفلکی در شهر سانفرانسیسکو بود و دکترا کلی براش تلاش کردند ولی گویا دیر به دکتر مراجعه کرده بود آخه همش فکر میکرده که دندان مصنوعی اش داره زبونش رو میزنه. خلاصه...
-
کلاس آموزش هنرهای کدبانوگری
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 08:27
سلام به همه دوستان و اقوام عزیز. ممنون از اظهار لطفتون ، بابا کاری نکردم که البته تزئینات میز همونطور که گفتم کار عمه و دختر عمه و عروس عمه نی نی بود. بعدش هم ریخت و پاش آنچنانی نبود ، توی عکس اینطور نشون داده میشه. من طرز درست کردن کاسه یخ رو میخواستم بگم ، البته دوست داشتم که همون صفحه کتاب رو براتون میگذاشتم اینجا...
-
تولد بابارضا مبارک ک ک ک ک ک ک
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 08:30
وای بابارضای عزیز و مهربون ، تولدت مبارک ، حالا نمیگم چند ساله شده ، چون شاید فکر کنی پیر شدی، هر چند که حالا تا پیری راه درازی در پیشه. تازه حالا که من به دنیا بیام تازه جونتر میشی و پر انرژی تر ، باید با من بازی کنی ، منو ببری کلاس ورزش و بیاری ، منو هر دو ماه که بزرگتر میشم ببری برام لباس و کفش بخری و و...
-
آمادگی برای مهمونیbaby shower
جمعه 31 خردادماه سال 1387 08:20
چه شود!! این روزا دیگه ما سرمون شلوغه برای مهمونی روز یکشنبه آقا آرمان. خونه عمه مهوش از امروز شلوغ پلوغه و مشغول دکوراسیون اتاق پذیرایی و تهیه چند نوع غذا و دسر و سفارش کیک از بیرون و ..... و صد البته مهمترین و ظریفترین کار باز مال مامان آذی بود ، بله دیگه ، درست کردن هدایای یادگاری میهمانان. خیلی کار ظریفی بود ولی...
-
بازم دکتر
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 09:40
سلام ، من و مامان آذی امروز وقت دکتر داشتیم و همه چیز رو چک کرد و گفت که عالیه ، صدای قلب من رو هم برای مامان آذی گذاشت و گفت که ۱۳۰ تا در دقیقه میزنه و خیلی خوبه. بعدش به سر کوچولوی من دست زد و گفت که این پسره سرش پایینه و پاهاش بالاست و مامان آذی کلی ذوق کرد که خودش قبلا حدس زده بود که همینطوره ، آخه بعضی وقتها که...
-
عکسهایی از همسایه جدیدمون
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 11:22
سلام سلام سلامی به گرمی آفتاب امروز که بعد از سه ماه خودش رو به ما نشون داد. مامان آذی خوبه ، نی نی پسر هم خوبه ، دیروز فقط از ظهر تا عصر خونه عمه جون مهوش توی حیاط حموم آفتاب گرفتیم و حسابی برنز شدیم. دیروز اینجا روز پدر بود واسه همین عمه مهوش همه رو دعوت کرده بود صبحانه که البته تا شب همه اونجا موندند چون روز آفتابی...
-
وای وای یه اتفاق جالب
جمعه 24 خردادماه سال 1387 09:06
سلام به همگی ، دیروز یه چیزی پیش اومد که مامان آذی امروز بیاد اینجا و براتون بنویسه. هورااااااااااااااا دیروز وقتی من و مامان آذی رفتیم خونه خودمون البته بعد از سه روز که خونه مامان بزرگ پری بودیم ، مامانی همین که اومد نماز ظهرش رو بخونه البته ساعت ۷:۳۰ بعدازظهر بود ها ، خلاصه یهو نظرش به یه عالمه شاخه های درخت که توی...
-
سلام سلام ، سلامی بارونی و خنک از سرزمین بارون و ابر
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 10:26
سلام به همه دوستان مامان آذی . من اومدم معذرت خواهی کنم که این مامان من اینقدر سرش شلوغ سرکار که وقت نمی کنه این روزا بیاد وبلاگ من رو بنویسه. اصلا این مامان خیلی آدم سخت کوشی هست. عاشق کار کردن هم هست. خلاصه ببخشید ، ولی خب من حالم خیلی خوبه ، دیشب هم خیلی خوب بودم و مامانم رو زیاد تکون ندادم که حسابی بخوابه. البته...
-
یه حال عجیبی هستم امروز
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 12:51
سلام نی نی ، عزیزم دل مامان خوبی؟؟ خوش میگذره؟ امروز تکونهات عجیبه ، یه جوری میشم وقتی تکون میخوری ، انگار تمام امعاء و احشاء شکمم جابجا میشه. وای وای وای دو روز پیش فامیلای بابارضا می گفتند که به ما نگاه کن تا این شازده پسر مثل ما خوشگل بشه ، ولی گفتم بیشتر عکس بچگی خودم رو نگاه میکنم که همه میگن خیلی ناز بودم و...
-
خیلی حیوانات رو دوست دارم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 13:54
سلام پسر قلنبه مامان و بابا داری شیطون میشی ها ، نکنی حکایت حلال زاده به داییش میره رو میخوای عملی کنی؟ نه تو رو خدا نکنی ها، ما همون دو تا دایی امیر و امین رو بزرگ کردیم واسه هفت پشتمون بسه ، چه موجودات دو پایی بودند که ما رو جون به سر کردند تا بزرگ بشن ، ولی حالا اینقدر آقا شدند که هیچ کس باورش نمیشه همون دو تا...
-
تشکر تشکر
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 11:24
سلام به نی نی گل من و بابارضا ببین عزیزم عجب دوستان و اقوام مهربونی داریم ما. اول از همه از بابارضا گلمون تشکر کنیم که اینقدر مهربون و ماهه آخه. عزیزم که الهی من فدات بشم ، ممنون از اون همه surprize دیگه امسال رو بیخیال بشو بخدا راضی به زحمتت نیستم . همونطور که گفتی سال دیگه در کنار هم تولدم رو جشن میگیریم. دو هفته...
-
چند سال پیش چنین روزی
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 14:53
سلام نی نی گوگوری ، توپولی ، که اینقدر قشنگ توی دل مامان واسه خودت می چرخی ، آروم و شمرده که من فقط کیف می کنم ، هیچ ضربه شدید و ناراحتی به مامان وارد نمیکنی. میشینم بعضی از حرکاتت که از روی شکمم به وضوح دیده میشه و نگاه میکنم و کنجکاوم که داری چکار میکنی. عزیزم امروز تولد مامانی است و میخوام یه خاطره برات تعریف کنم...
-
به یاد ایام گذشته و جونی
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 14:08
سلام نی نی سلام شازده پسر امروز داشتم به این فکر می کردم که پارسال این موقع تو نبودی و ما چه مسافرت ها که نرفتیم و چه خوش هیکل که من بودم و زرت و زرت عکس میگرفتم از خودم ، این عکسا رو حالا با عکسهای قبلی که تو توی دلم هستی مقایسه کن ببین چی شدم ، نمی دونم البته زیاد هم چاق نشدم. بابارضا رو ببین ،الهی من قربونش برم ،...