OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

آمادگی برای مهمونیbaby shower

 

چه شود!! این روزا دیگه ما سرمون شلوغه برای مهمونی روز یکشنبه آقا آرمان.

خونه عمه مهوش از امروز شلوغ پلوغه و مشغول دکوراسیون اتاق پذیرایی و تهیه چند نوع غذا و دسر و سفارش کیک از بیرون و .....

 

و صد البته مهمترین و ظریفترین کار باز مال مامان آذی بود ، بله دیگه ، درست کردن هدایای یادگاری میهمانان.

 

خیلی کار ظریفی بود ولی خب مامان آذی که مرده کارهای هنریه خلاصه سنگ تموم گذاشت و دیشب که اونا رو برد خونه عمه مهوش ، فکر کنم باورشون نمیشد و کلی تعجب کرده بودند و گفتند که چقدر نازه.

 

حالا عکساشو اینجا ببینید. این ساکهای کاغذی از نظر بزرگی به انداره یک لیوان آب هستند و به همین خاطر خیلی کار ظریف و وقت گیری بود.

 

 

توجه کردید به اون پستونکهای آبی که با یک پلاک که روش نوشته It's a Boy با روبان روی دسته ساک بسته شده ، چقدر ناز و بامزه هست.

اون جوجه اردک های زرد هم سمبلی است از Satorlan ، کارتونش رو یادتونه چقدر قشنگ بود.

آخه بابارضا وقتی کوچیک بوده ، مدل راه رفتنش بامزه بوده با اون کون قلمبه ، بنابراین بهش میگفتن Satorlan ، و حالا چون من هم همش کون قلمبه ام رو مامان آذی حس میکنه و فکر میکنه که نسبتا گردتر و قلمبه تر از بچه های معمولی است ، این برچسب رو انتخاب کرده.  

 

 

این پشت ساک که میبینید ، این یک کار گرافیکی هست که مامان آذی خودش ساخته و پرینت گرفته و چسبونده. این عکس نی نی فرشته رو از اینترنت پیدا کرده و گذاشته توی این کادر گرد و نام مهمونی و تاریخش رو روش نوشته.البته تنظیمش کار سختی بودها ، خیلی قشنگه مگه نه؟؟؟؟ من این مامان هنرمند افتخار میکنم. 

 

 

فعلا خدافظ تا دوشنبه که بیاییم و عکسهای مهمونی رو نشون بدیم

 

 

 

بازم دکتر

 

 

سلام ، من و مامان آذی امروز وقت دکتر داشتیم و همه چیز رو چک کرد و گفت که عالیه ، صدای قلب من رو هم برای مامان آذی گذاشت و گفت که ۱۳۰ تا در دقیقه میزنه و خیلی خوبه.

 

بعدش به سر کوچولوی من دست زد و گفت که این پسره سرش پایینه و پاهاش بالاست و مامان آذی کلی ذوق کرد که خودش قبلا حدس زده بود که همینطوره ، آخه بعضی وقتها که میخوام کش و قوس بیام با پاهام که فشار میدم مثل اینکه میخوره به ریه های مامانی و مامان هی جابجا میشه و انگاری که نفسش بگیره هی نفس عمیق میکشه.

 

خب ، من چیکار کنم ، دارم گنده میشم و جام هم داره کم میشه و تازشم باید هر روز ورزش کنم ، خب ، اینطوری میشه دیگه . تازه وقتی مامانی چیزای خوشمزه میخوره مثل توت فرنگی و هلو و هندونه و ..... خب من بیشتر کیف میکنم و فعالیتم بیشتر میشه ، ولی سعی میکنم بچه خوبی باشم و زیاد مامانی رو فشار ندم.

 

راستی مامان آذی چند تا عکس از این همسایه جدیدمون ، همون پرنده براتون اینجا گذاشته ولی اینا رو از اینترنت تهیه کرده ، چون این همسایه ما اینقدر وحشیه که اصلا نمیشه ازش عکس گرفت و تا ما رو میبینه فرار میکنه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکسهایی از همسایه جدیدمون

 

 

سلام سلام

سلامی به گرمی آفتاب امروز که بعد از سه ماه خودش رو به ما نشون داد.

 

مامان آذی خوبه ، نی نی پسر هم خوبه ، دیروز فقط از ظهر تا عصر خونه عمه جون مهوش توی حیاط حموم آفتاب گرفتیم و حسابی برنز شدیم.

 

دیروز اینجا روز پدر بود واسه همین عمه مهوش همه رو دعوت کرده بود صبحانه که البته تا شب همه اونجا موندند چون روز آفتابی قشنگی داشتیم و عصری در حیاط آقایان استیک درست کردند.

دیروز بعضی ها به بابارضا من هم زنگ زدند و کارت فرستادند و تبریک روز پدر گفتند (‌بابارضا روزت مبارک)، نمی دونید چه حالی داشت ، بادی به غب غب انداخته بود که بابا شده ، که بیا و ببین.

 

شنبه صبح من و مامان آذر تونستیم همسایه جدیدمون یعنی همون جوجو که اومده روی دوچرخه بابارضا لونه کرده رو ببینیم. وای اگه بدونید چقدر خوشگله ، یه پرنده قهوه ای و خاکستریه که زیر سینه اش نارنجی است و یک نوک بلند زرد داره ، البته اون موقع دوربین مامان حاضر نبود که عکس ازش بگیره و فرداش هم که عکس گرفت ، جوجو توی خونش نبود ، حالا سر یه فرصت مناسب از خودش عکس میگیریم و میذاریم اینجا براتون .

 

صبح ها ساعت پنج نمی دونید چقدر قشنگ میخونه ، اینقدر هم صداش بلنده که حتی من توی دل مامانم میشنوم صداش رو و تکون میخورم.

 

دیروز مامان آذی خیلی سرحال بود ، چون یکی از دوستای صمیمی اش که از دوره دبیرستان با هم دوست هستند به نام مریم از تهران بهش زنگ زد و کلی با هم گپ زدند. البته خاله مریم دو تا نی نی داره ، تینا و سینا.

 

این هم عکس بالکن که دوچرخه بابارضا بهش آویزونه و ببینید چه قشنگ این جوجو خونه درست کرده روی رکاب دوچرخه.