-
۲۴شهریور آرزو متولد شد
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 18:47
سلام دوستان عزیز روز جمعه ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲ ساعت ۸:۴۸ صبح به وقت سیاتل امریکا آرزو کوچولوی ما به سلامتی به دنیا آمد. آرمان از داشتن یه خواهر کوچولو خیلی خوشحال هست ولی خب باید ۴ چشمی مراقب باشم که یه وقت باهاش ور نره چون هنوز درست نمیفهمه که چقدر این نوزاد حساس و شکننده هست. ولی همش می پرسه که کی بزرگ میشه باهاش بازی...
-
rooze Akhareh
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 11:00
سلام امروز یه روز موند به نوبت سزاین من ولی بر خلاف انتظار دردهای زایمان شروع شده و باید ببینیم چی پیش میاد و این دخمله چرا عجله داره نصف روز زودتر بیاد به این دنیای زیبا
-
roozaye akhar
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 17:18
سلام عزیزان این روزهای آخر که سنگین شدم راه رفتن سخت شده رانندگی سخت شده خوابیدن سخت شده و از طرفی این دخمل گل خیلی ورجه وورجه میکنه فکر کنم خاش تنگ شده. دو روزی هم هست که گاهی دردی اطراف کمرم می پیچه که مثل درد زایمان هست امروز نوبت دکتر داشتم و بعد از معاینه داخلی گفت که ای بابا خیلی آماده زایمان هستی ولی خواهش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 23:21
این عکس مربوط به بهار سال گذشته هست این عکس مربوط به دو ماه قبل هست که یه بازدید از ایستگاه آتش نشانی داشتن بچه ها با تیم کتابخانه این نوروز امسال هست که من و آرمان در ایران بودیم البته کل سه ماه زمستان رو در ایران بودیم
-
hafteye 27
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 23:00
salam mersi az nazarate ghashangi ke baram gozashtid. avale shahrivar tavalode Armonn bood va 4 saalesh tamoom shod koli behesh khosh gozasht vali man chon khasteh boodam shabesh kheyli bad khabidam dastaam bihes mishe va moor moor mishe bazi shabha dastaam dard mikoneh tooye khaab 3 roozi hast ke ye dard haayee mesle...
-
هفته بیست و پنجم
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 22:12
سلام سلام این هفته بیست و پنجم بارداری این دختمره ما هست و نمی دونم چرا اینقدر شیطون شده و اینقدر ول می زنه خلاصه چه وقتی میشینم چه میخوابم همش در فعالیت هستش . خدا به دادم برسه اگر دختر شیطون و گریه کنی باشه وقتی به دنیا بیاد. آخه آرمان اینطوری نبود توی دل من هم که بود خیلی آروم بود و گاهی تکون میخورد و شبها تا صبح...
-
جستجوی اسم قشنگ واسه دخمره
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 21:17
سلام عزیزان اگر اسم دختر قشنگ به نظرتون می رسه لطفا برام بنویسید البته اگر اسم پارسی و اصیل ایرانی باشه خیلی بهتره مرسی
-
این هم عکس سونوگرافی نی نی دوم که دختره
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 21:11
سلام دوستان عزیز بعد از سالها دوباره اومدم اینجا که ببینمتون و باهاتون در تماس باشم امیدوارم که همه سالم و شاد و خوشبخت باشند. یک بار دیگه ما نی نی دار شدیم این هم سونوگرافی هفته بیستم از این دختر کوچولو آرمان بر خلاف میلش خواهر دار میشه البته نظر خاصی نداره ولی من فکر میکنم از داشتن همبازی پسر بیشتر خوشش میاد. شاید...
-
عکس تولد سه سالگی آرمان که یک ساله قول دادم آپ کنم
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 20:57
-
اول شهریور تولد سه سالگی ات مبارک آرمان جونم
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 15:49
روز دوشنبه اول شهریور ماه 1390 تولد فرشته کوچولوی ما آرمان بود که چون اینجا چون یکشنبه ها تعطیل هست ما اون روز در پارک تولد گرفتیم. چون هوا هم شانس فرشته ما خیلی خوب بود و بچه ها کلی کیف کردند سر فرصت عکسها رو میگذارم اینجا
-
بازدید از کارخانه هواپیما سازی بویینگ در شهر خودمون سیاتل
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 11:13
آرمان خیلی دوست داشت هواپیما رو از نزدیک ببینه خلاصه یه روز رفتیم نمایشگاه هواپیما ولی وقتی نزدیک هواپیما شدیم آرمان چشماشو بست و جیغ و داد راه انداخت و ما رو بیچاره کرد و فقط چند دقیقه که روی پشت بام بودیم ایستاد که ازش عکس بیاندازیم
-
حرف نگفته یک سال پیش
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 11:03
یک سال پیش خواهرم به کانادا مهاجرت کرد به شهر ونکوور که در سیصد کیلومتری شهر ما هست و من رو از افسردگی و تنهایی نجات داد. خلاصه هر چند وقت یک بار میرم پیشش و خیلی بهمون خوش میگذره خصوصا اینکه پسرهامون هم سن هستند آرمان پنج ماه بزرگتر از رامتین هست و همبازی های خوبی هستند. یه جور مهدکودک اونها دارند که بچه ها با مامان...
-
آرمان سه چرخه پا زدن رو هم بلده حسابی
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 10:56
اولین باری که آرمان سوار مترو شده بود زمستون بود اولش می ترسید ولی بعد دیگه نمیخواست پیاده بشه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 10:52
آرمان سه ساله در کنار گلهای Rhododendron در پارک
-
دوستان جدید
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 16:57
سلام به همگی من دوباره اومدم . دلم واسه همتون تنگ شده ولی به خدا نمی دونم چرا وقت کم میارم واسه این که بیام و آپ کنم. امروز من بعد از پنج سال با یه دوست جدیدی که یک هفته هست پیداش کردم رفتیم بیرون . اسمشون میترا جون هست و یه پسر گل به نام عرشیا دارند که از آرمان من فقط پنج روز کوچیکتره . خلاصه خیلی امروز ذوق داشتم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 22:25
سلام سلام دوستان عزیز بعد از نزدیک دو سال برگشتم و یه سری به وبلاگ زدم . آخه راستش با داشتن آرمان کوچولو و سرکار رفتن و کارهای خونه و دست تنها در این مملکت غریب وقت نمی کردم حالا آرمان بزرگتر شده و کمی بیشتر میتونم به کارهام برسم. یه دوست عزیز و مهربونی برام پیغام گذاشته بود که برای عمه ملوک بیمارم دکتر خوب سراغ داره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:56
دوستان عزیز سلام این روزا وقت نمیکنم بیام و آپ کنم از اینکه بعضی ها رو نگران کردم ببخشید ولی میخوام بگم که منتظر آپ های بعدی نباشید ترجیحا دارم خاطرات آرمان کوچولوی نازم رو توی دفتر خاطراتش می نویسم چون هر چی باشه اون موندگار تره و این وبلاگ ها معلوم نیست یه روزی چه بلایی سرشون بیاد و اگر از صحنه روزکار پاک بشن چی؟؟...
-
واکسیناسیون دوماهگی
جمعه 10 آبانماه سال 1387 13:58
وای وای بمیرم واسش که وقتی آمپول رو به پاش زدند چه جیغی زد وای خدای من جیگرم کباب شد و بغضم گرفت و وقتی که واکسن زدن تموم شد بغلش کردم و باهاش گریه کردم . آخه خیلی مظلومانه و شدید گریه میکرد. گناه داره به خدا ولی چاره ای نیست باید واکسن زد. راستی مسئله دفع مدفوع اش که گفته بودم که چندی روز طول میکشه و روزی چند بار هم...
-
تولد دو ماهگیت مبارک پسرم
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 08:55
آرمان جون ما امروز دو ماهه شد. هوراااااااااااا امیدوارم که ماه و ماههای خوبی در پیش داشته باشه و هر چه زودتر بزرگ بشه و از آب و گل در بیاد. چند روز هست که دستهاشو میخوره با اینکه پستونک بهش میدیم ولی گاهی اوقات شدیدا دستهاشو میکنه توی دهنش ، اول فکر میکردیم معنی اش این است که گرسنه اش است ولی دیدیم نه شیر نمیخوره....
-
دوماهگی آرمان
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 12:29
سلام به همه ما خوبیم ولی خیلی کمبود زمان داریم که بیاییم سراغ اینترنت و کامپیوتر. خلاصه آقا آرمان ما اینقدر ما رو مشغول کرده که وقت مو شونه زدن هم ندارم. در طول روز به ندرت خواب طولانی مدت میره و بیشتر چرت های یک ربع یا نیم ساعت داره و بنابراین من به هیچ کاری نمیرسم و تنها کار مهم که انجام میدم غذا درست کردن است. وقتی...
-
این هم عکس های جدید از آرمان ُ بازم کسی گله ای داره؟؟؟
جمعه 12 مهرماه سال 1387 17:28
سلام سلام بعد از یه وقفه طولانی من اومدم بابا به خدا وقت نمی کنم کار خونه و کارای آرمان تموم وقتمو میگیره . روزها اینقدر سریع می گذرند که نگو اگر هم کمی وقت اضافه بیارم میخوابم . هر چند که هنوز جبران کم خوابی ها نشده. اومدم بگم ما خوبیم و آرمان ما داره ریزه ریزه بزرگ میشه و فهم و هوشش بیشتر میشه امروز دو روز از چهل...
-
امان از کم خوابی
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 20:48
سلام وای وای که کم خوابی چقدر سخته و بیدار شدن های هر دو یا سه ساعت خیلی مشکله به خدا حالا آدم حال مامان ها رو می فهمه و می دونه که چقدر سختی کشیدن تا ما به اینجا رسیدیم. حال من بهتره به جز اینکه موقع شیر دادن به آرمان هنوز به جای بخیه ها فشار میاد و یکی هم موقع از پله بالا و پایین رفتن آرمان هم خوبه فقط بعضی وقتها که...
-
یه نوک پا اومدم سلام بدم
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 12:30
سلام سلام صدتا سلام مامان آذی داره بهتر میشه فقط موقع شیر دادن به آرمان خیلی سخته و جای بخیه ها از داخل خیلی میسوزه و کش میاد. به خاطر کمبود خواب هم قیافه ام کلی عوض شده و فکر کنم دیگه کسی منو نشناسه. آخه آرمان هر ۳ ساعت در طول روز و شب بیدار میشه و گرسنه اش هست. راجع به عکسها میخواستم بگم که توی عکس نمیدونم چرا بچه...
-
آرمان کوچولو و مامان آذی
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 09:13
سلام دوستان عزیزم من و آرمان کوچولو حالمون خوبه <!--[if !vml]--><!--[endif]--> خیلی زود هم قول می دیم که زود زود به شما سر به زنیم . الانم چند تا عکس براتون دارم می گذارم تا نی نی ناز نازیو ببیینن ... <!--[if !vml]--><!--[endif]--> فکر می کنین نی نی ما به مامان آذی بیشتر شبیه یا بابا رضایی ؟!.....
-
ما خوب خوبیم
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 20:30
سلام عزیزان ما هر دو خوبیم من ۴۸ ساعت قبل از سزارین درد کشیدم و بی خوابی ولی خب دیگه به خیر گذشت آرمان به دنیا که امد ۳ کیلو و ۱۵۰ گرم بود و قدش ۵۰ سانت بود موهاش مشکی است و مثل باباش پر پشت و خیلی خیلی شبیه باباش هست چون بابا رضا عکس ۱۰ روزگیش رو داره و خیلی شبیه آرمان است فقط دماغ کوچولو و لپ هاش و احتمالا روشنی رنگ...
-
سلام سلام سلام سلام ما اومدیم
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 19:31
سلام به همه سلام به دوستان سلام به فامیلها امروز سه شنبه است و دیروز که دوشنبه بود ما از بیمارستان مرخص شدیم. اینجانب آرمان دیروز برای وارد خانه خودمون شدم و خیلی کیف داشت . و شب هم مهمونی داشتیم و همه فامیلهای بابا اومدن خونمون خودش شام هم درست کرده بودند و آورده بودند و کلی برام کادو دادند البته همه نقدی بود و کلیه...
-
GOOD NEWS
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 12:06
ARMONN ROOZE JOMEH 1 SHAHRIVARE BE DONYA OOMAD HALE MAMAN AZI VA ARMONN KHEYLI KHOOBEH VALI HANOOZ DAR HOSPITAL HASTAND FARDA GHARARE KE AZ BIMARESTAN BIYAN KHOONEH ISHALLAH BE ZOODIYE ZOOD AKSE ARMONN RA INJA KHAHIM GOZASHT AZ TARAFE KHODAM VA HAMSARE AZIZAM AZ HAMEH DOOSTAN MAMNOON HASTAM KE DAR IN MODAT BA AZI JOON...
-
آخرین روز کاری مامان آذی
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 10:12
سلام به پسر کوچولوی گلمون که این روزا ماشاالله استخوانات خیلی سفت و محکم شده و موقع حرکت کردن مامانی رو درد میاری . خوبی مامان؟ من که خیلی هوات رو دارم عزیزم ، البته ببخشید که این روزا که باید استراحت می کردم و به گفته دکتر باید سه هفته آخر رو می موندم خونه ، اومدم سر کار. زندگیه دیگه ، بعضی وقتها آدم مجبور به انجام...
-
راز و نیاز با خدای مهربون
جمعه 25 مردادماه سال 1387 14:54
امروز ما نوبت دکتر داشتیم و طبق معاینات به عمل آمده دکتر گفت آقا کوچولوی ما کمی تشریف آوردند پایین تر و دارند آماده میشن برای به دنیا اومدن و از آنجایی که تاریخ تولد نی نی ما عوض شد و با توجه به ورم بیش از حد پاهای مامان آذی ، دکتر ما رو فرستاد بیمارستان برای(monitoring)گرفتن نوار قلب و نوار میزان حرکات این پسر...
-
چه پسری...!! یه پارچه آقا
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 11:11
سلام پسرک مامان و بابا سلام کوچولوی آروم و با حیا و فهمیده ما تازگی ها خیلی ازت خوشم اومده و خیلی ممنونت هستم عزیزم که این مدت اینقدر بچه خوب و آروم و حرف گوش کن و فهمیده ای بودی و اینقدر مراعات حال مامان آذی رو کردی و کوچکترین اذیتی نکردی و گذاشتی که مامانی به کاراش برسه و همچنان به فعالیتش ادامه بده. البته جای یه...