OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

پرواز به سوی آسمان آبی

 

 

وای یادم رفته بود این چند روز بگم که همسایه جدیدمون (جوجوها) البته اسمش robin red chest بود تشریف بردند و جاشون خیلی خالی شده ، صبح روز یکشنبه که بیدار شدم دیدم ، آخی نازی لونه خالی شده و بچه ها پریدند و رفتند روی شاخه های درخت مشغول تمرین پرواز .

 

خیلی خوشگل بودند ، چه جالبه که دوران رشد این پرندگان اینقدر سریع طی میشه فقط دو هفته شد. خدا نگهدارشون باشه

 

حالا لونه رو یادگاری میخوام بردارم و به عنوان دکوری ازش استفاده کنم ، همسایه کناری هم همین کار رو کرده ، البته اون یک عدد تخم که تبدیل به جوجه نشده هم داره، رنگ تخمش هم فیروزه ای روشن هست. حالا عکس داخل لونه رو براتون بعدا میذارم اینجا ببینید.

 

 

عکسهایی از تعدادی از وسایل نی نی

 

 

دیشب از یک سری از وسایل نی نی عکس گرفتم که بذارم اینجا ، انگار نی نی خودش هم هیجان زده شده بود ، همچین ورجه وورجه ای میکرد که نگو . میگم خوشبحال بچه های امروزی ، چقدر مدرنیزه شدن به خدا. شاید هم واسه همینه که اینقدر لوس بار میان و یه جورایی شل و ول هستند ، چون همه چیز با پیشرفته ترین تکنولوژی در اختیارشون هست و کمتر از مغز کوچیکشون کار میکشند.

نمی دونم والا

 

 

 

خلاصه بریم سر عکسها ، البته هنوز تخت نی نی حاضر نبود و من فقط عکس تشک و ملافه روکش تشک و پتوش رو گذاشتم

 

اینا هم یک بسته وسایل بهداشتی از قبیل ناخن گیر و تخلیه سوراخ بینی و تبسنج و غیره و یک بسته هم یک جفت بالشت که کناره های بچه میذارند که بچه دمر نشه توی خواب و شیردوش برقی

اینا هم لوازم بهداشتی و حموم

اینا هم زیر انداز تعویض بچه و پیش بند و یه سری دستمال و .....

اینا هم یک حوله چهار گوش کلاه دار و حوله های کوچک جهت شستن نوزاد و یه حوله آستین دار فقط متاسفانه اینجور حوله ها در اینجا نمی دونم چرا کلاه ندارند.

اینا هم یه سری اسباب بازی که به کالسکه آویزون میشه و یک آلبوم که من عاشق این آلبومش هستم ، چون از دو جدٌ قبلی پدر و مادر معرفی میشن و بعدش عکسهای پدر و مادر و خاطرات دوران بارداری و عکس سونوگرافی جنین و همینطور با عنوان کردن خاطرات کوچیک و بزرگ و تعداد کمی عکس تا ۵ سالگی بچه  

 

 

 

وسایل دیگه می مونه برای وقتی که از این خونه نقل مکان کردیم به امید خدا و دیگه نی نی اتاق اختصاصی خودش رو داشته باشه.

 

روز پدر به تمام پدران عزیز تبریک باد

 

بابارضا سلام ، روز پدر ایرونی بر تو مبارک. امیدوارم که صدوبیست سال سایه ات روی سر من و مامان آذی باشه.

 

تعریفت رو از مامان آذی خیلی می شنوم که برام از تو و از مهربونی هات میگه ، یا وقتی که عکسهاتو نگاه میکنه ، من کاملا عشقش نسبت به تو رو درک میکنم ، آخه می دونی ضربان قلبش تغییر میکنه و یه جور خاصی میشه که من که این توی دلش هستم میتونم بفهمم. خب عشق یعنی همین دیگه.

 

از  اخلاق و رفتارت هم برام گفته ، میگه که بابای خیلی مهربونی خواهی بود برای من ، البته شنیدن کی بود مانند دیدن. وقتی خودم به دنیا اومدم و چند سال گذشت ، دیگه از زبون خودم میگم که چه جور پدری هستی و مطمئنم که خیلی خوبی.

 

قول می دم که هر سال روز پدر رو فراموش نکنم و بتونم گوشه ای از زحماتت رو قدردانی کنم. می دونم که الان هم خیلی سخت در تلاش و کوشش هستی و شاید هم کمی داره بهت سخت میگذره ، فقط به خاطر اینکه به فکر آینده من هستی و میخواهی که یه زندگی دلپذیر و راحت اول از همه واسه مامان آذی و بعدش برای من فراهم کنی. مرسی بابایی ، خسته نباشی ، خدا قوت بگو و برو جلو که خدا همیشه پشت و پناهت هست.

 

سخنانی چند از زبان مامان آذی:

من هم روز پدر رو به پدر عزیز و مهربونم تبریک میگم و قدر تموم زحماتش رو می دونم و به داشتنش افتخار میکنم و البته به تمام پدرای خوب دنیا تبریک میگم و متاسفم برای اونا که پدر ندارند ، خیلی سخته میدونم. من که داشتم می دونم که وجودش چه نعمتی در زندگی هست. من بعد از خدا عاشق پدر و مادرم هستم و بعد همسر عزیزم که با دنیا عوضش نمی کنم.

 

بابا احمد من مرد شریف و مهربونی هست که یه لحظه از یاد زن و بچه هاش غافل نبوده ، خیلی خاطره های قشنگ ازش دارم که اصلا در این صفحات نمی گنجه. چندین بار به این موضوع فکر کردم که شروع کنم خاطراتم رو از سالهایی که یادم میاد بنویسم ، اما هنوز شروع نکردم ، آخه هر روز از زندگی من خاطره ای شیرین بوده اونم به واسطه داشتن مامان و بابایی به این نازنینی .چقدر سفرهای دور ایران که برده و می تونم بگم حدود ۹۰ درصد شهرهای ایران رو به ما نشون داده. همیشه سعی کرده به ما یاد بده که راجع به اتومبیل ، وسایل الکتریکی ، احترام به طبیعت و حیوانات و هزار و یک چیز دیگه بدونیم.

 البته حرف اول و آخرش همیشه درس خوندن و تحصیل کردن بوده و همیشه تشویق مون کرده که باید برای خودمون کسی باشیم ولی نه فقط در زمینه تحصیلی بلکه آداب معاشرت و روابط عمومی و اجتماعی و همه و همه.  

 

یه نمونه کوچیک از عشق این بابا احمد این هست که هر وقت کسی شکلات یا آبنباتی یا خرما یا چیزی خیرات سر راهش پخش میکرد و بابا برمیداشت ، امکان نداشت و نداره که خودش تنهایی بخوره ، میورد خونه و نشون میداد و میگفت که یه بنده خدایی خیرات می داد ، میگفتیم آخه بابا این یه دونه چیه که میاری خونه ، میگه از گلوم پایین نمی ره بدون مامانتون و شماها. خیلی همیشه برام جالب بود ، تا وقتی که بعد از ازدواجم می بینم که این عشق هست که باعث میشه آدم چنین کارایی بکنه ، من هم الان هیچ چیزی رو بدون همسرم نمی تونم بخورم و حتی شده یه کوچولو ازش براش نگه میدارم. اصلا از گلوم پایین نمیره. حالا حال مامان و بابام رو درک میکنم.

 

من به وجود بابا احمدم افتخار میکنم ، امیدوارم که خدا پشت و پناهش باشه و سالیان سال زنده باشه و امیدوارم که من هم خیلی زود به اونجایی که دوست دارم برسم که بتونم تمام زحماتش رو جبران کنم البته جبران که محاله ، شاید بتونم قدردانی بکنم. ای کاش اینقدر در توانم بود که کارهایی بزرگ براش انجام میدادم. قبلا که از خانواده دور نبودم می گفتم که ، خب بالاخره هر کسی میره دنبال سرنوشتش و نباید به والدین زیاد وابسته بود ، ولی حالا که دور شدم ازشون ، می بینم که نه ، این دوری ارزش نداره ، مگه چند سال زنده هستیم ، حالا که ما بچه ها بزرگ شدیم و باید در خدمت پدر و مادر باشیم ، تنهاشون گذاشتیم و رفتیم ، هر روز دلم براشون تنگ میشه و قبطه می خورم به کسانی که حداقل هفته ای یک روز مامان و باباشون رو می بینند. خدایا مراقبشون باش و عمری طولانی در عین سلامتی کامل بهشون عطا کن.