OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

برو کار میکن مگو چیست کار

 

 

سلام به همه مامانا و نی نی ها

 

دیروز یه روز پر کاری واسه من بود ، توی شرکت که کلی کار کردم بعدش در راه رفتن به خونه بنزین زدم ، بعدش از بانک کمی پول گرفتم و رفتم جایگاه شستشوی ماشین ، آخه ماشینم زیر درختها که پارک کرده بودم جلوی خونه مامان بزرگ پری ، پر شده بود از صمغ درخت و بابارضا میگه این صمغها برای رنگ ماشین بد هست . خلاصه چی بگم ، صحنه های خیلی خنده داری بود ، اولا که پول اسکناس رو می خواستم به سکه تبدیل کنم ولی اسکناسم درشت بود از متصدی اونجا پرسیدم و گفت دستگاه کاری نداره هر اسکناسی بهش بدی همه رو تبدیل به سکه میکنه و من هم نمی خواستم ، خلاصه کلی گشتم و به میزانی که لازم بود دیدم که سکه دارم توی کیفم ، رفتم و سکه ها رو انداختم توی دستگاه و دکمه بورس و کف صابون رو فشار دادم ، دستگاه گفت که با این میزان پول ۴ دقیقه وقت دارم که از جایگاه استفاده کنم ، خلاصه تند تند شروع کردم به بورس زدن ماشین ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، یهو دیدم ای داد ، من که قدم کوتاه هست و به سقف ماشین نمی رسه ، از طرفی هم نی نی توی دلم هست و حرکت کردن کمی برام سخت بود و نمی تونستم که سریع کار کنم و درست خودم رو دراز کنم و اینا. خلاصه مسئول اونجا یه بار دیگه به دادم رسید و سقفش رو برام بورس صابونی کشید و بقیه اش رو خودم انجام دادم ولی وقتی نوبت به آبکشی رسید و شلنک پر فشار رو برداشتم ، اولا که وقتی ضامنش رو فشار دادم که فشارش زیاد بشه ، خودم رو به عقب هل داد و کلی با نی نی خندیدیم ، بعدش شروع کردم به آبکشی ولی بازم درست دستم به سقف نمی رسید و هی کفها میومد پایین رو شیشه ها ، که دوباره متصدی اونجا اومد (خدا پدرش رو بیامرزه) و گفت بزار سقفش رو برات من آبکشی کنم. بعدش گفت ، البته زمانت داره تموم میشه و نمی رسی که کل ماشین رو آبکشی کنی ، بزار من برم یک دقیقه از دستگاه مرکزی به سیستم تو اضافه کنم ، خلاصه کلی تشکر کردم و به کارم ادامه دادم ولی کلی با نی نی با هم خندیدیم ، فکر کنم حرکاتم اگه فیلم برداری میشد خیلی خنده دار می بود.

 

بعدش توی راه رفتن به خونه چراغ مربوط به خالی شدن مخزن شیشه شور ماشین روشن شد. ای داد بی داد ، حالا یه روز مونده به اومدن بابارضا همه چیز با هم قاطی شد ، خلاصه رفتم خونه و دیدم از محلولش توی انباری هنوز داریم ، آوردم و در کاپوت جلوی ماشین رو باز کردم ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، من هم که دستم و انگشتام کوچیک ، این ماشین های اینجا اصلا برای افرادی به قد و قواره من ساخته نشده ، آخه انگشتم نمی رسید که ضامن کاپوت رو آزاد کنم تا باز بشه  ، خلاصه با کلی مکافات بالاخره باز کردم و مخزن رو پر کردم .

 

 خلاصه این شازده پسر ما از حالا داره ساخته میشه که بچه زرنگ و همه کاره ای باشه. آفرین پسرک.

 

 

از همه خنده دارترش رو بگم براتون ::

بعد از اینکه رفتم خونه و کمی شیشه ها رو پاک کردم و مخزن شیشه شور رو پر کردم و رفتم حموم ، یهو هوا از این رو به اون رو شد و چنان آسمان قرنبه ( رعد و برق) و رگباری شد که نگو ، گفتم خب حالا موقتیه و تموم میشه ، ولی چشمتون روز بد نبینه این داستان ادامه داره تا الان که فردا ظهر اون روز هست ، و صبح که میخواستم بیام بیرون چقدر دلم سوخت که من ماشین شستم با اون زحمت و الان توی اتوبان دوباره کثیف میشه که کمی هم کثیف شد.

 

صبح اول رفتم دکتر و بعدش اومدم سرکار، دکتر میگفت فشار خونم و تعداد ضربان قلب نی نی خوبه ، فقط شکایت کردم از ورم پاهام ، گفت نرمال هست و باید دراز بکشی گاهگاهی یا پیاده روی کنی. ولی اگر این ورم به صورت و گردن و دستات رسید باید حتما فشار خونت رو چک کنی که نرفته باشه بالا و خطرناک بشه.

 

 

یه چیز بگم دلتون بسوزه

 

 

سلام سلام ، همگی سلام

 

یه چیز بگم دلتون بسوزه؟؟ این آخر هفته ای مامان آذی و بابارضا قراره برن واسه من خرید کنند . وای کلی هیجان زده هستم الان .

 

البته مامان آذی هم خیلی هیجان زده هست ، آخه دیگه باورش شده که من وجود دارم و کم کم دارم میام که در کنارش باشم نه توی دلش و باهام حرف بزنه.

 

آخ جون میخواهیم سه تایی بریم خرید ، لباسهای کوچولو واسه من ، شیشه شیر البته برای محض احتیاط چون من میخوام فقط شیر مامانم رو بخورم. جوراب کوچولو ، کلاه کوچولو و از همه مهمتر دستکش که خودم رو چنگ نزنم ، پوشاک بچه و مواد ضدعفونی بند ناف و گوش پاکن و کرم و شامپو بچه و یه عالم چیزای دیگه که مامان آذی خودش می دونه.

 

راستی این روزا من دارم هی بزرگتر میشم و دل مامانی هم هی داره بزرگتر میشه ، چند روزی هست که دیگه پیاده روی طولانی براش سخت شده و هر ده دقیقه باید صبر کنه و دوباره ادامه بده ، آخه کف پاهاش درد میگیره ، خب اضافه وزن پیدا کرده دیگه ، ۱۵ کیلو که شوخی نیست. ولی وقتی میریم استخر خیلی به دوتامون خوش میگذره ، چون دیگه سنگینی رو حس نمیکنه و هی توی آب میچرخه و راه میره ولی البته شنا مثل قبل نمی تونه بکنه چون به نفس نفس میافته بنابراین از این بادکنکهای شناور کمک میگیره و شنا میکنه ولی خب آب بازی خیلی کیف داره ، مخصوصا اگه هوا مثل امروز خوب باشه و بتونیم توی استخر رو باز بریم که عالیه ، هوراااااااااااااا

 

میگم شما مامان ها و باباها دقت کردید که بیشتر دوستای من جنسیتشون پسر شده ، مثلا همین خاله عسل بانو ، نی نی اون هم پسره ، وای اگه یه روزی همه ما یه جا جمع بشیم ، خیلی دیدنی باید باشه ، مخ مامانا رو می خوریم از شیطونی.

 

پسر نگو قند عسل و ....... بقیه اش رو نمی دونم. 

 

 

 

عکسهای جدید از همسایه جدید ، خانم جوجو سینه نارنجی

 

 

سلام نی نی ، سلام پسرک من و بابارضاش

خوب این دو روز استراحت کردی ها. و حسابی آفتاب و گرما خوردی.

 

البته مامان آذی دیشب نتونسته بخوابه از سردرد ، علتش رو فقط خودش میدونه ، خلاصه امروز اصلا حوصله نداره ، تو هم عزیزم حواست باشه که با مامان آذی زیاد امروز شوخی نکنی که بیشتر عصبی بشه ها.آفرین پسر گل.

 

امروز فقط اومدم اینجا عکسهایی که دیروز از همسایه جدید و تخمهاش گرفتم رو بذارم ،ببینید چقدر هیجان انگیز و ناز هستند.

 البته فکر می کنم امروز صبح داشتند جوجه ها از تخم بیرون میومدند چون مامانشون یه جور خاصی کنار لونه نشسته بود و باهاشون داشت ور میرفت ، دو روز دیگه سعی میکنم در یه فرصت مناسب دوباره عکس بگیرم.

 

این عکسها قابل توجه خاله عسل بانو جون که هنوز موفق نشده از داخل لونه عکس بگیره ، بابا دوربین رو بگیر بالا و کلیک کن بالاخره یه جوری درمیاد دیگه ، حتما که نباید توی دوربین نگاه کنی ، ببین مامان آذی همین کارو کرده .