OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

ابراز وجودیت های بیش از پیش

 

سلام به همه دوستای مهربون

سلام به نی نی خودم و شازده پسر بابارضاش

 

دو سه روز و شبی است که خیلی این نی نی و حرکاتش برام جالب شده. حتی فکر می کنم بابارضا که اون سه روز اینجا بود اینو  فهمید و طفلکی کمی دلش گرفت. فکر می کنه حالا دیگه من نی نی رو بیشتر از اون دوست دارم و بهش توجه میکنم و هی تند تند بهم میگه که دوستم داره و .....

 

ولی به خد اینطور نیست ، من بابارضا رو خیلی دوست دارم ، عاشقشم ،نمیدونید چقدر مهربونه ، هیچوقت نمیخوام اینطور فکر کنه ، اتفاقا این من هستم که فکر میکنم با اومدن بچه اون بیشتر حواسش میره سمت بچه و یه سرگرمی پیدا خواهد کرد واسه خودش.

خلاصه اینجا که بود و می دید که من نی نی رو لمس می کنم یا به حرکاتش از روی شکمم نگاه می کنم ، یه جوری بهم نگاه می کرد و می خندید و میگفت: داری کیف می کنی ها !! انگار از تجربه بارداری خوشت اومده و برات جالبه!!!

 

راست میگه برام جالبه ، مخصوصا این روزا که دست و پاهای کوچیکش رو تکون میده و می چرخونه و جابجا می کنه کاملا میفهمم. یا سرش رو به مثانه ام فشار میده و باید زودی برم دستشویی.

 

شبها حتی اونه که برام تصمیم میگیره چطوری بخوابم و بعضی وقتها با چندتا حرکت بهم میفهمونه که جاش راحت نیست و من باید تغییر موقیعت بدم .خلاصه من هی از این پهلو به اون پهلو باید بشم تا ایشون جاش راحت باشه ، خب گناه داره ، دلم میشوزه که توی یه جای تاریک و تنگ مجبوره اونجوری فشرده خودش رو نگه داره ، پس اگه من هم فشار اضافه تر بیارم ، بهش سخت میگذره طفلکی.

 

خیلی جالبه که در طول شب انگار خوابه و زیاد تکون نمیخوره ، مثل خودمه گاه گاهی خیلی کم بیدار میشه ولی همون کمش هم می فهمم که کجاشه یه وقتهایی کف پاهاش رو که فشار میده حس میکنم فشارش به تشک تخت هم منتقل میشه ، خیلی جالبه ، دستم رو میزارم زیرش که شاید خودم پاشو حس کنم ولی خوابم میبره .جالبتر اینکه این نی نی ما چندین ماه است که در سمت راست شکم مامان آذی سکنی گزیده و هیچوقت توی این مدت نرفت سمت چپ.

 

این روزا استخونهاش سفت شده و وقتی تکون میخوره از روی شکمم کاملا واضح میشه دید و گاهی کل شکمم از این طرف به اون طرف حرکت میکنه. فکر کنم وقتهایی هست که کش و قوس میاد ، گاهی اوقات هم یه تیکهایی مثل سکه سکه به تعداد ۲۰ تا ۳۰ تا داره ، نمی دونم ، شنیدم که سکه سکه می کنه.

 

دیروز که توی استخر بودم در حال شنا کردن هم حرکاتش رو حس میکردم ، خیلی با مزه بود ، انگار از حالت شناور شدن من توی آب خوشش میاد و اونم بیشتر احساس سبکی میکنه .

 

خلاصه به قول بابارضا این روزا حسابی مشغولم کرده. مثل باباش فکر کنم عاشق موزیکه ، به محض اینکه براش شعر میخونم یا ترانه یا موزیک رو روشن میکنم ، فعالیتش دو برابر میشه.

 

راستی عکسهای وسایلش رو برای سه شنبه میذارم توی وبلاگش.

 

 

 

عکسهایی از نی نی های همسایه جدید

 

 

وای خدا جونم ، تو چقدر مهربون و بزرگی !!! من که خیلی دوست دارم و هر روز بیش از پیش عاشقت میشم و قدر نعمتهاتو میفهمم و به عظمتت پی میبرم. تویی که دنیا به این زیبایی برای ما آفریدی که هر گوشه رو نگاه میکنیم یاد تو بیافتیم. امیدوارم البته همه آدمها همینطور باشند ، آخه یه سری ها اصلا قانع نیستند و هر روز از یه چیزی گله دارند ، مثلا زمستان به اون زیبایی رو نمی بینند و هی مگن: اه ، چقدر سرده ، پس کی تابستون میشه؟؟ تابستان زیبا و گرم که میاد ، دوباره بدون اینکه زیبایی هاشو ببینند و اتفاقات جالبی که توی این فصل میافته از جمله خونه سازی و زاد و ولد پرنده ها و حیوانات رو ، میگن؛ اه ، مردیم از گرما ، مرده شور این آفتاب داغ رو ببره ، چرا ابری نمیشه ، یه بارون نمیاد؟؟؟؟؟

 

پس بیایید همه قدر تک تک آفرینش های خدا رو بدونیم و بدونیم در هر کدومش مصلحتی هست برای ادامه بقاء این دنیای زیبا

 

این هم عکسهای یکی از زیباییهای آفرینش خدای مهربون

اینا سه تا جوجه هستند و الان ۱۰ روزشون هست. دم آخری مامان یا باباشون سر رسید ، اگه بدونید چه سروصدایی راه انداخت که منو دید و من سریع اومدم توی اتاق و در رو بستم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خرید اولیه نی نی آرمان ما تموم شد

 

 

این سه روز درکنار همسر خیلی خوش گذشت

 

وای اگه بدونید این دو روز اخیر چقدر به من و بابارضا خوش گذشت ، آخه همش توی فروشگاهها دنبال خرید برای شازده پسر بودیم دیگه ، میگم خوش به حال بچه های امروزی به خدا ، چقدر امکانات خوب در اختیار دارند ، چه چیزای قشنگی براشون درست کردند و چقدر تنوع . رنگ وسایل و لباسهای این کوچولوی ما ترکیبی از زرد و سبز شد و البته خیلی از وسایل و لباسها عکس جوجه اردک زرد داره ، آخه من و بابارضا دوست داریم. در مورد اتاقش فعلا چیزی نپرسید ، چون تا وضعیت نقل مکان از این خونه مشخص نشه ، از خریدن تخت چوبی و کمد و دراور خیلی چیزا خودداری کردیم .

 

این بابارضا رو که اگه ولش می کردم یک کامیون میخواست خرت و پرت و لباس بخره ، هی میگم عزیزم این بچه زود بزرگ میشه و کلی از لباسها روی دستمون میمونه ها!!! به هزار زحمت راضی اش کردم که کمتر لباس بخریم.

 

آره می دونم اینقدر چیزای خوشگل آدم می بینه که هی دوست داره بخره ولی خب .......

 

خلاصه بابارضا کالسکه و صندلی مخصوص داخل اتومبیل(Car Seat) و تخت موقتی رو سرهم کرد و آماده برای ما گذاشت که اگه لازم شد و خودش اینجا نبود دیگه همه چیز حاضر باشه.

 

حالا مرتب کردن لوازم و لباسها در کمد که بابارضا زحمت کشیده ، یه کمی باید روش کار بشه که خودم سر فرصت درستشون میکنم.

 

امروز هم بابارضای خوشگل برگشت سرکارش ، ما هم بعد از سه روز تعطیلی اومدیم سرکار. امروز خدا رو شکر هوا آفتاب شد بعد از ۵ روز.

حالا امروز ما میریم استخر آب بازی دیگه

 

راستی همسایه جدیدمون منظورم همون خانم جوجو ، صاحب ۳ تا جوجو شده و دو روزه که سخت مشغول تغذیه بچه هاش هست ، عکسشون رو براتون میذارم سرفرصت.