یک سال پیش خواهرم به کانادا مهاجرت کرد به شهر ونکوور که در سیصد کیلومتری شهر ما هست و من رو از افسردگی و تنهایی نجات داد. خلاصه هر چند وقت یک بار میرم پیشش و خیلی بهمون خوش میگذره خصوصا اینکه پسرهامون هم سن هستند آرمان پنج ماه بزرگتر از رامتین هست و همبازی های خوبی هستند. یه جور مهدکودک اونها دارند که بچه ها با مامان ها میرن و مجانی هست هر روز دو الی سه ساعت و من خیلی دوست دارم چون ما این امکانات رو اینجا نداریم و هر دفعه که میرم اونجا من و آرمان هم باهاشون میریم و به بچه ها خیلی خوش میگذره این عکس رو همین آخرین باری که اونجا بودم داخل همون مهدکودک گرفتیم که قسمتی از مدرسه دبستان اون منطقه هست.