OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

چند سال پیش چنین روزی

 

سلام نی نی گوگوری ، توپولی ،

 

که اینقدر قشنگ توی دل مامان واسه خودت می چرخی ، آروم و شمرده که من فقط کیف می کنم ، هیچ ضربه شدید و ناراحتی به مامان وارد نمیکنی. میشینم بعضی از حرکاتت که از روی شکمم به وضوح دیده میشه و نگاه میکنم و کنجکاوم که داری چکار میکنی.

 

عزیزم امروز تولد مامانی است و میخوام یه خاطره برات تعریف کنم از این روز .

 

آخی یادش بخیر . سال ۱۳۸۲ چنین روزی بود ، روز تولدم بود و از طرفی با یه سری دوستان عزیز و دوست داشتنی عازم سفر به آلاشت شدیم . وای چه سفری !!! از طرفی چند روز قبلش خواهر نازم اعظم عقد کرده بود و این سفر یه جور ماه عسل برای اون و علی جون به حساب میومد ،‌از طرفی آنا خواهر علی که هنوز مجرد بود با خودمون بردیم که تنها نمونه توی خونه این چند روز تعطیلی ، از طرفی مجتبی طفلک هم بردیم که اونم تنها نباشه ، کلا از طرف آرش و ماریا دعوت شده بودیم به ویلاشون. وای وای چه خاطرات قشنگی من دارم در طول زندگیم تا حالا ، اشاالله که بعد از این هم همینطور باشه.

 

خلاصه صبحانه برداشته بودیم ، توی راه نشتیم یه جای باصفا و خوردیم ، در این لحظه ، بچه ها شروع کردند به تبریک گفتن تولد من و کادو دادن ، خیلی جالب بود ، توی اون موقعیت واسه آدم تولد بگیرند خیلی مزه میده ، البته عشق من رضای من نبود و خیلی جاش خالی بود و اینقدر این خواهر و دوستان نازنین به فکر من بودند که نمیگذاشتند یه لحظه من دلتنگ بشم.  یادمه که ماریا یه تاپ خیلی قشنگ بهم داد که فقط اینجا میتونم بپوشمش و خیلی هم دوستش دارم. بعد از صبحانه راهی شدیم به سمت آلاشت و از کوههای جنگلی زیبای سوادکوه رفتیم بالا و بالاتر ، تا بالای ابرها که به یه دهکده کوچک رسیدیم به نام آلاشت که زادگاه رضاخان بوده. خیلی با صفا بود و در این وقت از سال خیلی سرد مثل اینجا که شبها شومینه چوبی روشن میکردیم ، یادش بخیر. از طرف ساری هم برادر ماریا و خانمش و یه برادر کوچیکترش هم اومدند ، فردای اون روز هم تولد زهرا بود و چه بساطی هم واسه اون داشتیم ، وای خدای من خیلی خوش گذشت ، از همه جالبتر و اتفاق هیجان انگیزی که در این سفر افتاد ::

 

آشنایی مجتبی و آنا با هم دیگه بود که گویا به خواست خدا جفت خودشون رو پیدا کرده بودند ، خیلی جالب بود. که البته بعد از چند ماه با هم ازدواج کردند و خیلی خوشبخت هستند خدا رو شکر.

 

واسه همین از اون سال به بعد این سه روز تعطیلی برای همه ما شد یه خاطره جاویدان و بیاد ماندنی.

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
الناز چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:24 ب.ظ http://setare-ye-shab.blogsky.com/

سلام
چقدر بااحساس و خوشگل واسه نی نی جون مینویسید
راستش الآن فکر کردم اگه این وب لاگ بشه هدیه ی ۱۸ سالگی نی نی که تو راهه چی میشهههههههههههههههههه......... البته نگه داشتن یه راز به این قشنگی اون هم ۱۹ سال تمام!
امیدوارم در کنار نی نی عزیز و همسر خوبتون همیشه خوشبخت بمونید.

شیما چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ب.ظ

تولدت مبارک عزیزم

عرفان گلی پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.erfangoli.blogfa.com

سلام
من با یه عالمه عکس آپ کردم...
حتما بیاین ها...

بهنوش پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:36 ق.ظ

مامانی تو میدونی چرا چند دفعه است من اول میشم|||||||||||||||||

بهنوش پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:43 ق.ظ

مامانی خاطره ها خیلی قشنگن و جاوید..........
من امروز البومهامونو نگاه میکردم..........
راستی تو عکس رو بیشتر دوست داری یا فیلم؟

اعظم پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام آذی جون
الان من و مریم نشستیم و داریم سایت نی نی را می خوانیم و من کلی به یاد خاطرات گذشته افتادم که چقدر خوش گذشت به قول مامان علی این خر داد ماه خیلی ماه خوبی هست و کلی اتفاقات خوب توی این ماه افتاده مخصوصا وقتی که ما خبر مادر بزرگ شدنش را بهش اطلاع دادیم طفلکی کلی ذوق زده شد و گفت که من که همیشه می گم ماه خرداد خیلی ماه خوبی هست.

مریم هم اینجا کلی داره از سایت نی نی لذت می بره و کیف کرده و خیلی هم سلام می رسونه.

خوش باشی
مواظب خودت باش

Amir جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.uniten.edu.my

Happy Birthday To You,Best wishes for your birthday.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد