OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

بازم هوای ابری، بازم بارون

کوچولوی من سلام،

عزیزم ، من چرا هنوز تو رو حس نمی کنم آخه؟؟ هی بابا رضا می پرسه که چیزی حس می کنی؟ می گم نه. یعنی اینقدر بچه آروم و ساکتی هستی؟‌باریکلا مامانی.

دیروز خیلی روز خوبی بود ، کلی با عزیزجون و خاله جون اعظم حرف زدم و کلی انرژی گرفتم. آخه خاله اعظم چشمش رو جراحی LASEK کرده و می خواستم حالش رو بپرسم ، متاسفانه برای مدتی نباید جلوی کامپیوتر بشینه، اشکالی نداره بعدا که خوبه خوب شد یه سری به وبلاگ ما می زنه .

 سمت راست خاله جون اعظم که قوربونش برم و سمت چپ آذر کوچولو

بعد از این تلفن ها یه سری رفتیم خونه عمه مهوش که از کالیفرنیا برگشته بودن و بعدش مامان آذر و بابا رضا رفتن خرید و واسه مامان آذر یک سری لباسهای مخصوص دوران بارداری خریدیم  آخه تمام لباس ها بهم تنگ شدن دیگه.‌البته بابا رضا هم چون همیشه حسودیش می شه اونم واسه خودش چند تا لباس خرید.

بعدش هم من در تمام طول دیشب سردرد داشتم و یه استامینوفن خوردم ولی فایده نکرد و هنوز هم که سر کار هستم سرم درد می کنه هوا هم که اینطوری ابری و بارونیه بیشتر آدم کسل می شه.

عزیزم یه کاری نکن مامان اینقدر سردرد بگیره دیگه، هی مجبور می شم قرص بخورم ، بعد شاید برای تو خوب نباشه هرچند که دکتر می گه موردی نداره ولی من می ترسم. امیدوارم که سرم خوب بشه امروز می خوام بریم ورزش و شنا ها. آ باریکلا.

راستی بازم از تمام دوستانی که برای ما یادداشت میزارن ممنونیم. وقتی میام و می بینم یادداشت دارم کلی انرژی می گیرم ، نی نی هم کلی ذوق می کنه.

آهای خبر ،یه خبر داغ داغ

امروز چه روزی بود ، خب دیگه وقتی می گم نی نی هنوز نیومده خوش قدمیش رو به اثبات رسونده ، همینه دیگه .

 

امروز با بابارضا از ویرجینیا تماس گرفتن و گفتن که برای شغل جدید استخدام شده و باید برای ۱۴ ماه اپریل اونجا باشه.دیگه از این بهتر هم می شه؟ بابا رضا به یکی از آرزوهای دست نیافتی داره دست پیدا می کنه و اگه بدونی چه حالی داره. بابایی تبریک می گم. ایشالا که سالیان سال سالم و سرحال باشی و واسه ما کار کنی و پول دربیاری و خرج کنی و ما کیف کنیم

 

قربونش برم که اینقدر خوشحاله. وقتی خوشحاله تمام دنیا به چشمم قشنگ و شاد میاد. خدا نکنه مردها ناراحت باشند یا مریض باشند خیلی زندگی خسته کننده و کسل کننده می شه چون از طرفی دلت براش می سوزه ولی نمی تونی کاری بکنی و همش غصه می خوری.

 

خلاصه امروز با وجود ابری بودن و کسل کننده بودنش برای ما قشنگه. حالا دیگه باید کم کم اسبابها رو جمع کنیم برای تغییر مکان و مطمئن هستم که اونجا بهمون خوش می گذره چون شنیدم هواش مثل تهرونه و تابستونا حسابی گرمه حتی می شه در اقیانوس شنا کرد، همچنین جنب و جوش اونجا بیشتره به واشنگن دی سی و کلاب ها و مراکز ایرونی خیلی نزدیک می شیم. توکل به خدا.

 

البته کسی نگران مامان آذر و نی نی  نشه بابت اسباب کشی ها، چون از طرف همون کمپانی میان و برامون اسبابهامون رو جمع می کنند و می برند و یه بلیط هواپیما هم به خودمون می دهند که هوایی بریم.

 

 

 

قهر قهر تا روز قیامت

سلام بچه ها

امروز نی نی با بابارضا قهر کرده ، آخه توی این مدت دریغ از یک خط یادداشت که واسم بزاره که دلم خوش باشه که بابایی واسه من خوشحاله و وبلاگم رو دوست داره ، برام ذوق می کنه ، ولی افسوس ....

باشه بابایی ، من هم خدایی دارم ، یه روزی بهت می گم ، اون روزی که به من محتاج می شی    ،

یه روز محلت نمیزارم به تلافی این روزا ، اون وقت ببین چه حالی میشی.

همش که نمی شه توی خونه و توی خلوت خودمون قربون صدقم بری ، یه کمی هم از خودت جربزه نشون بده و اینجا به همه ابراز کن که چه حسی داری. منو باش که تا حالا فکر می کردم بابارضا چه دست به قلمی داره و حالا چه کارا که نمی خواد واسه من بکنه. بله می دونم که خیلی احساساتی هستی و عاشق مامان آذر و زندگیمون هستی و هر کاری می کنی ، ولی همش که مادی نباید باشه ، کمی هم معنوی باش، مامان آذر تعریف کرده که اون موقع که ازش دور بودی خیلی خوب می نوشتی و شعر می گفتی و ترانه براش می خوندی ، پس حالا چی شد؟ خرت از پل دیگه گذشت ؟

به مامان آذر می گم که دیگه برات غذای خوشمزه درست نکنه ، صبحونه هم دیگه برات نزاره چون خیلی داری لوس می شی، اصلا فکرشو نمی کردم ، منت کشی هم نکن چون اصلا فایده نداره ، نمی تونی من رو به این آسونی ها خر کنی.