OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

سلام سلام صد تا سلام

 

می پرسید چرا آپ نمی کنم ؟؟!!! ببینم اصلا آپ یعنی چی؟ کلمه فارسی براش نمیشه بکار برد؟

 

خب ، آخه حرفی برای گفتن نداشتم ، حالا که بابارضا نیست دیگه زندگی سوت و کور شده.

 

امروز هم یک سر درد خیلی بدی دارم که خیلی کشنده است  حتی بزور دارم کار می کنم فقط میخوام زودتر برم خونه ولو بشم

 

امسال هم که اینجا سیزده بدر نداشتیم از بس هوا خراب بود.  نمی دونم سبزه ام رو چیکار کنم شاید امروز عصری ببرم لب دریاچه کنار خونه و باندازم توی آب اردکها بخورند.

 

این آخر هفته ای همش خونه بودم و به کارهای عقب افتاده رسیدم،مطالعه کردم  سه تار برای نی نی زدم   یه کمی هم تلویزیون نگاه کردم  تازشم یه کارای جالب برای نی نی کردم ، واش واش ، دلتون بسوزه.

 

از خودم عکس گرفتم با ژستها و لباسهای متفاوت که بعدا نی نی ببینه که مامانش رو چه شکلی کرده بوده ، قراره هر ماه این کار رو بکنم که بعدا توی آلبوم عکس نی نی از این ماههای بارداری من هم عکس داشته باشه.

 

تازشم ، شش دقیقه فیلمبرداری براش کردم و براش حرف زدم که الان کجا هستم و در چه شرایطی و بابارضاش پیشم نیست و کادوهای خاله اعظم و دایی امین رو بهش نشون دادم و لباسهایی که قبلا با بابارضا براش خریده بودیم رو بهش نشون دادم .

یه خرید کوچولو هم دیروز کردم و یه شلوار ورزشی و لباس شنا مناسب برای این وضعیت خودم خریدم و امروز هم نی نی رو میبرمش شنا ، هورا ، آب بازی.

 

دوست عزیزمون عسل بانو از هوای دانمارک نوشته بود ، که ۶ماه شب است و ۶ ماه روز ، وای من که اصلا نمی تونم چنین آب و هوایی رو تحمل کنم ، تازه اینجا که هستیم از بس روزای ابری زیاد داره داریم میریم یه شهر دیگه که الان بابارضا یک هفته است اونجاست و میگه مثل تهران می مونه همیشه آفتابی است مگر اینکه بخواد ۲ ساعت بارون بیاد همون موقع ابری میشه. خدا رو شکر که میریم اونجا و الا اینجا من دیونه میشدم ، مگه چند سال زنده ایم که بخواهیم اینقدر سختی بکشیم ، از این دنیای قشنگ باید لذت برد ، به هر حال تحصین می کنم کسانی که می تونن خودشون رو با هر آب و هوایی وفق بدن و دارند به نحو احسن زندگی میکنند، من که نمی تونم اینطوری باشم متاسفانه یا خوشبختانه.

 

 

زن چه موجود شگفت انگیز و پر رمز و رازی

 

 

سلام نی نی من،

خوبی؟ آفرین به تو که دو روزه بچه آرومی شدی و حرف گوش کن ، البته فکر کنم به خاطر این هم باشه که مامان لباس راحتتر پوشیده و تو هم در فشار نیستی دیگه.

راستی جای بابارضا چقدر خالیه ولی خوشحالم که از کارش راضیه و خیلی خوشحاله ، وقتی اون سرحال و خوشحال باشه ، من هم خوبم و شاد و سرحال. خدا کمکش باشه .

دیشب هم که کیف کردی خاله اعظم زنگ زد ها ، وای خدای من یک ساعت و ده دقیقه حرف زدیم ، چقدر حرف داشتیم ، تازه بقیه اش مونده برای یکشنبه که با اینترنت حرف بزنیم ، به خدا خواهر چقدر خوبه ، من که عاشق خواهرم هستم و توی دنیا با هیچی عوضش نمی کنم. ولی نی نی جونم به تو نمی تونم قول بدم که برات خواهر میارم .

دیشب خانم همسایه بغلی (آیرین) اومد در خونه حالم رو بپرسه ، من رو که دید گفت با توجه به فرم شکمت ، نی نی باید دختر باشه. دیگه ..... خدا داند و بس . 

 

خداوند یک موجود قوی را خلق کرد و نامش را مرد گذاشت از او پرسید آیا راضی هستی ؟
جواب داد: نه; پرسید چه میخواهی ؟
گفت : آئینـــــــــه ای میخواهم که درآن بزرگی خود را ببینم , صندوقچه ای میخواهم که جواهر خــود را درآن جای دهم, تکیه گاهی میخواهم که هنگام خستگی و احتیاج برآن تکیه زنـــــــــــــــــم و همدمم باشد , نقابی میخواهم که هنگام ضروت درپشت آن مخفی شوم, بازیچه ای میخواهم که درآن شاد باشم, مجسمه ای میخواهم که زیبائیش چشم را نوازش دهد, اندیشه ای میخواهم که درآن غوطه ور گردم, مشعلی میخواهم که با آن راهنمائی شـــــــوم

وآن هنگام بود که  خداوند زن را آفرید

 

این مطلب قشنگ رو در وبلاگ یکی از دوستان و حیفم اومد دوستان من از دیدنش محروم بشن ، بنابراین با اجازه سمیه جون ، اون رو اینجا آوردم که دوستان من هم بخونن، خیلی قشنگه مگه نه؟؟؟

سیزده بدر آفتابی ولی سرد

 

سلام نی نی وروجک من،خوش میگذره؟

ظاهرا که همه چیز خوبه 

 

میدونی امروز ۱۳بدره ؟ ولی چه فایده یکی از روزهای وسط هفته هست و مامان آذر که سر کار هستش و از سیزده بدر کردن خبری نیست. اینجا اینجوریه دیگه ، فقط تعطیلات خودشون رو دارند.

ولی چقدر هوا سرده ، صبح که مه بود و هر جایی که آبی بود یخ زده بود. واسه همینه شیطون که تو امروز اینقدر داری تکون میخوری؟؟

 

می دونی من چی فکر میکنم ؟ فکر میکنم که وقتی مامان آذر میره سرکار و چون کار کردن رو دوست داره و روحیه اش بشاش میشه ، تو هم پر انرژی میشی و شروع می کنی به شیطونی. راست میگم؟

 

مامان آذر سه روز بود که خونه مامان بزرگ پری بود ولی دیگه امروز میخواد برگرده خونه خودمون ، دلم واسه خونه خودمون تنگ شده ، واسه وسایلم و یک استرحت درست و حسابی و در خلوت خودم ،آخی چقدر دلم واسه بابارضا تنگ و شوخی هاش و شیطونی هاش تنگ شده. 

 

تازه امشب میخوام برات سه تار هم بزنم عزیزم. آخه دیشب خوندم که از این هفته تو صدای قلب مامان رو می تونی بشنوی و همچنین صداهای ناهنجار و گنگ مثل سشوار برقی ، ولی من خوشبختانه زیاد اهل سشوار کردن نیستم پس نگران نباش که با صدای اون اذیتت کنم. مطمئن هستم که صدای دل نشین سه تار رو می تونی بشنوی چون از طریق دست من به بدنم منتقل میشه و به سمت تو میاد ، توی کتاب خوندم که از هفته دیگه تو حتی می تونی ببینی ، خیل جالبه عزیزم ، آدم به عظمت کار خدا حیرت می کنه.

 

یه چیز دیگه هم خوندم ، اینکه از این ماه اگه انگشت شصتت جلوی دهنت باشه ، ممکنه که بکنی توی دهنت و مک بزنی ، ولی نه تورو خدا عزیزم ، این یه کار رو نکن چون عادت میشه برات و وقتی بدنیا بیایی ترک این عادت برای ما مکافات میشه.

 

کوچولوی ما ، سیزده قشنگت امروز بدر باشه عزیزم. همچنین سیزده همه دوستان و اقوام خوب و مهربون.