OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

آرمان سه چرخه پا زدن رو هم بلده حسابی

 

 

اولین باری که آرمان سوار مترو شده بود زمستون بود اولش می ترسید ولی بعد دیگه نمیخواست پیاده بشه 

 

 

آرمان سه ساله در کنار گلهای Rhododendron 

در پارک 

دوستان جدید

سلام به همگی  

 

من دوباره اومدم . دلم واسه همتون تنگ شده ولی به خدا نمی دونم چرا وقت کم میارم واسه این که بیام و آپ کنم. 

امروز من بعد از پنج سال با یه دوست جدیدی که یک هفته هست پیداش کردم رفتیم بیرون . اسمشون میترا جون هست و یه پسر گل به  نام عرشیا دارند که از آرمان من فقط پنج روز کوچیکتره . خلاصه خیلی امروز ذوق داشتم و هیجان زده بودم که یه دوستی پیدا کردم در رده سنی خودم و بچه شان در رده سنی آرمان و از همه مهمتر اینکه هموطن خودم هستند. امروز اولین باری بود که رفتم مال یا همون شاپینگ سنتر با یه دوست آخه همیشه با آرمان تنهایی می رفتیم و یا گاهی بابا رضا هم با هامون بود. خیلی بهم خوش گذشت به آرمان که دیگه نگو کلی کیف کرده بود بچم. البته بعدش رفتیم پارک چون هوای بیرون خوب بود و یکی از دوستان میترا جون به نام نیکا جون با دو تا پسر گلش که یکیش آیدین بود و هم سن آرمان و یکی هم شش ماهه اونها هم اومدند اونجا و باهاشون آشنا شدم خیلی خوش گذشت بعد از مدتهای مدید در یه جمع دوستانه بودم.

خلاصه بی کسی و غریبی خیلی سخته مخصوصا برای کسی که بچه داره . تا وقتی بچه نداشتیم اینطوری نبود خیلی خوش بودیم هر جایی می رفتیم و هر ساعتی بخوابیم یا بیدار بشیم ولی حالا خیلی متفاوت شده زندگیمون. 

به همتون قول می دم سر فرصت سر بزنم و عکس جدید هم فردا میام میگذارم اینجا.  

فعلا برم که خیلی ذوق زده هستم ببینم برای شام که آقای شوهر میاد چی باید درست کنم.