OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

جل الخالق ، از عجایب طبیعت این یکی رو ببینید

یه چیز جالب در خونه مادر شوهر عزیز دیدم که حیفیم اومد به شما نشون ندم .

ایشون یک گلدون گل رز سفید رنگ توی خونه دارند که این سری دوم که گل داد ، و در حالی که گلها پژمرده شدند و برای سری بعدی داشت غنچه می داد ، یه روز من دیدم که از وسط یکی از گلهای پژمرده یه ساقه کوچک و چند تا برگ جوان داره میاد بیرون و وسطش هم یه غنچه داره ، اون روز دوربین همراهم نبود که عکس بگیرم و این عکسها رو چند روز پیش گرفتم که دیگه اون غنچه باز شده و یعنی از وسط مادگی یه گل رز یه شاخه جدید و یه گل دیگر درومده.

باورتون میشه؟؟

من که باورم نمیشه. چطور چنین چیزی ممکنه ؟؟

و این یکی

ملاقات با دکتر و معاینه داخلی

امروز مامان آذی نوبت دکتر داشت و این دفعه خود شخص خانم دکتر ما رو دید. خیلی از دیدن ما خوشحال شد ، و مثل همیشه با خنده و رویی خوش اومد توی اتاق و گفت : خب ، مثل اینکه همه چیز داره خوب پیش میره ؟ و از وضعیت نقل مکان پرسید که آیا خونه رو فروختیم یا نه ؟ و بعدش گفت که حالا امروز میخواهیم این پسر کوچولو رو معاینه کنیم ببینیم در چه وضعیتیه!!!

خلاصه اول یه سری سوال از من پرسید راجع به سلامتی خودم و گفت اینطور معلوم ورم دست و پاهات زیاد شده و اگر در طول روز و شب این ورم کمتر نشد ، باید ساعت کاریت رو کم کنی یا نری سر کار و هر دو ساعت دراز بکشی و زیر پاهات بالشت بزاری. از تعداد دفعات حرکت کردن ها و ضربه زدن های نی نی پرسید ، که گفتم : نی نی ما با دیگران فرق داره ، تا حالا ضربه نزده ، فقط قل میخوره و دست و پاهاش رو تکون میده. تازشم ، شبها هم اونطور که بعضی ها میگن تا صبح تکون میخوره ، نه اینطوری نیست. گاه گاهی یه کمی خودش رو جابجا میکنه و بقیه اش رو مثل مامانش میخوابه .

خانم دکتر گفت : خوبه ، باریکلا به این کوچولو . پرسیدم که این اشکالی داره یا دلیل بر تنبلی نی نی هست ؟ گفت : نه ، نرماله . بعدش پرسید که دردی داری ؟ گفتم بله یک هفته هست که دیگه زیر دلم و بعضی وقتها خود دلم یه دردهای گذرا میگیره و میخوام غش کنم. گفت: بله دیگه ، حالا این ماه از این دردها میاد سراغت دیگه ، خدا به دادت برسه. ولی اگه خیلی شدید باشه و نتونی تحمل کنی باید بیایی ببینیمت.

بعدش رفت سراغ نی نی و اول به صدای قلبش گوش کرد و گفت خوبه ، البته فیلم هم از این قسمت گرفتم ، بعدش با دست سر نی نی رو لمس کرد و بدنش و دست و پاهاش رو و گفت خوبه ، سرش هم که به سمت پایین هستش و خیلی خوبه. و بعدش یه جور معاینه داخلی کرد مامان رو و با لمس کانال سرویکس ، گفت که هنوز این کانال تنگ هست و کله این نی نی هم هنوز خیلی فاصله داره با کانال و این طور معلوم دو هفته دیرتر از زمانی که ما در نظر گرفتیم آماده به دنیا اومدن خواهد بود یعنی تاریخ از 20 آگوست به 1 سپتامبر تغییر پیدا کرد.

بعدش هم گفت که دو یا سه هفته آخر باید توی خونه بمونی و استرحت کنی ، چون این طور معلوم ورم و درد بیشتری خواهی داشت.

بعدش هم یه سری اطلاعات راجع به بیمارستان داد و گفت که باید در تور اطلاع رسانی بخش زایمان شرکت کنی و از قبل بدونی که چکار کنی ، که گفتم : بله ، ثبت نام کردم برای اون تور.

بعدش هم راجع به نگهداری بند ناف نوزاد در بانک خون ازش پرسیدم ،و گفت که سلولهای بنیادی بندناف رو بیمارستان در بانک خون نگهداری میکنه برای بچه یا هر زمانی در طول زندگیش اگه بیماری لاعلاجی داشته باشه و احتیاج به ترمیم سلول یا پیوند عضو داشته باشه از این سلولها استفاده میکنند و بعضی وقتها هم به طور شانسی این سلولها با سلولهای پدر یا مادر یا بچه های بعدی هم سازگاری داره و اونها هم می تونند استفاده کنند ، ولی من هیچ تبلیغی نمی کنم ، چون یه عمل دلبخواه هست و بستگی داره که چقدر برای شخص مهم باشه که بخواهد این مبلغ رو برای این کار بپردازه.

خلاصه من هم از مبلغش هنوز خبر ندارم. باید بپرسم.

 

  

July 28 - 9 mounth

 

 

نی نی ما دیگه توی ماه نهمه و آماده میشه برای اومدن به این دنیای خاکی و این روزا خیلی زورش زیاد شده ، زمان رو مثل اینکه کاملا میفهمه و سر ساعت بیدار میشه و سر ساعت میخوابه ، فقط متاسفانه سحرخیزی روزهای تعطیل آخر هفته اش به باباش رفته و این دو روز تعطیلی نگذاشت که من یه دل سیر صبح تا ساعت ۹ بخوابم و از ساعت ۷ صبح شروع به شیطونی کرد و مجبور شدم بیدار بشم و صبحونه بخورم. در طول روز کاملا مشغول بازی و شیطونیه و ساعت ۱۰ شب ساکت میشه و انگار میخوابه.

 

تنها مشکل مامان آذی این روزا ورم دستها و پاهام هست. که وقتی در دستهام ورم زیاد میشه ، انگشتهام خم نمیشن و کمی هم دردناک میشه. خب دیگه به قول دایی امیرش ، فلرتیشا بودن و ریزه میزه بودن ، موقع بارداری این مشکلات هم داره دیگه.

 

وقت موقع خواب همش نگرانشم که جاش خیلی تنگه و نکنه بهش فشار بیاد ، آخه این عکسی که اینجا گذاشتم ببینید ، الان در چنین وضعی هستش ، وای وای ، الهی بمیرم ، خب خیلی ناجور و تنگه دیگه .

 

البته فکر نکنید که این عکس بی ادبی از شازده پسر ما هست و بی حیا شده ها ،‌ نه خیرم ، این یه نمونه عکس از توی یک کتاب هستش.

 

 

تازشم یه خبر جالب ، بسته مامان بزرگ عزیز هم دو روز پیش از ایران به دستمون رسید و خیلی چیزای با مزه ای فرستاده بود ، اینقدر ذوق کردیم ما دوتایی که نگو ، خیلی هیجان انگیزه که آدم از پست یه بسته تحویل بگیره .

ولی چون که این دو روز تعطیلی همه رو جابجا کردم توی کمد دیگه فرصت نشد که عکس بگیرم و بزارم اینجا فقط اینکه یه سری لباس بود و اسباب بازی و سه تا قاب عکس و کفش و وسایل قنداق کردن بچه و از همه مهمتر ، کتاب و سی های آموزشی ، چون گل پسر ما میخواد بچه درس خونی بشه.

 

راستی یه چیز جالب بگم همه بخندند . یه کار خنده دار مامان آذی انجام داده و اون اینکه این بلوزهای دوران حاملگی که داشتم ، دوتاشون خیلی بلند بودند و یک ماه پیش پوشیدم و یه جایی رو اندازه زدم و از اونجا قیچی کردم و اینا این یک ماه مونده بودند پای چرخ خیاطی که درستشون کنم ، تا اینکه دیروز خدمتشون رسیدم و لبه دوزی کردم ولی چشمتون روز بد نبینه ، وقتی که پرو کردم که ببینم چطوری شده و امروز برای سر کار اومدن بپوشم ،‌دیدم ، ای دل قافل ، شکم بنده در طول این یک ماه از هر ماه دیگری بزرگتر شده و این بلوز حالا خیلی کوتاه شد و خنده دار . اصلا نمیشه پوشید و ناجوره شکمم از زیرش میزنه بیرون ، خلاصه کلی خودم با نی نی دوتایی که توی آینه نگاه کردیم و خندیدیم . لباس رو درآوردم و گذاشتم توی کمد ، انشاالله برای بارداری بعدی ( خب دیگه جهنم و ضرر ، آخه به بابارضا قول دادم که یه دخمل براش بیارم بعد از این شازده پسر ) و ماههای اول تا قبل از ماه هشتم ازشون استفاده کنم.