OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

یه اتفاق جالب و هیجان انگیز

 

 

شازده پسر بابا سلام ، گوگوری مگوری مامان سلام

 

می بینم که همه چی خوبه و جات راحته ، البته بعضی وقتها مثل اینکه جا کم داری و بدجوری کش و قوس میایی ها ، ولی اشکال نداره دیگه.چیزی نمونده دو ماه دیگه تحمل کن.

 

راستی می دونی بابارضا تازگی ها زود به زود به وبلاگت سر میزنه ، ولی از روی بدجنسی یا از روی خجالت چیزی نمیگه و یهو گاهی وقتها از دهنش می پره و من می فهمم. دیگه داره باورش میشه که تو یه موجود کوچولو داری میایی که اونو بابا کنی ، و بابا شدن رو دیگه حس میکنه ، این رو من می فهمم کاملا ، خیلی تغییر کرده حرف زدنش ، کاراش ، حتی تلاش کردنش دیگه یه جور بخصوصی شده و همش به خاطر تو هست. مثلا دیروز کلی نشسته راجع به اسم تو تحقیق کرده که در چه کشورهایی این اسم بکار می ره و ریشه کلمه از کجا میاد. خیلی برام جالب بود. باورم نمیشد که براش مهم باشه ، ولی خیلی مهم بوده و گفت که امیدوارم اولین قدم یعنی انتخاب اسم رو براش بخوبی انجام داده باشیم که بچه در آینده راضی باشه. حتی از حالا به فکر یادگیری زبان فارسی تو هست و می گه که از ایران باید سی دی و کتابهای آموزشی مدرسه ای رو بفرستند که به پسرمون خوندم و نوشتن فارسی رو کنار انگلیسی یادبدیم. باریکلا بابای با ذوق . خیلی دوست داریم.مامان آذر که روزی هزار بار برات هلاکه.

 

امروز اتفاق جالبی برای مامان آذر افتاد ، البته از دیشبش بگم اول ، دیشب کشو نامه ها و کاغذهامو مرتب می کردم که توی دفترچه یادداشتم چشمم به آدرس ایمیل مجید برادر دوست عزیز و مهربونم مریم افتاد ، یهو به ذهنم رسید که راستی چرا تا حالا به این فکر نیافتادم که از مجید حال مریم رو بپرسم ، یادم افتاد که اصلا ایمیلش رو در بین ایمیل دوستانم ندارم ، تصمیم گرفتم که صبح که اومدم سر کار اول یه ایمیل به ایشون بزنم و بپرسم که این دوست مهربون من کجاست و من حدود ده یا یازده ماه است که ازش خبر ندارم.

 

صبح همین که کامپیوتر رو راه انداختم و داشتم حالی از دایی امیر می پرسیدم روی اینترنت ، یهو یک نفر من رو به یاهو مسنجرش اضافه کرد و آی دی رو خوندم ، دیدم ، ای چه جالب ، مجید بود ، ولی من هنوز ایمیل نزده بودم ، خلاصه بازهم این تله پاتی قوی مامان آذر به داد رسید. آخه شما ها نمی دونید مامان آذی و خانواده اش تله پاتی خیلی قوی دارند و این موضوع رو حتی بابارضا هم دیگه باور کرده. خلاصه بعد از اینکه به یاهو اضافه کردم این آی دی رو سلام دادم و پرسیدم که مریم دوست من کجاست ، چرا دیگه نمیاد آنلاین ، من خیلی نگرانش هستم و ..... مجید گفت که مریم همینجا کنار من نشسته و داره خودش رو میکشه که با تو چت کنه ، من هم که اینقدر هیجان زده بودم که دیدم حوصله چت ندارم ، از قضا یه میکروفون داشتم برای روز مبادا که راهش انداختم و از شانس خوب من امروز هم آقای رئیس تشریف نداشتند و خلاصه یک ربعی با مریم عزیزم حرف زدم و انگار باری از روی دوشم برداشته شد.

 

می دونید یکی از بزرگترین نعمتهای خدا در حق من ، بعد از داشتن همسر عاشق پیشه و فداکارم و مادر و پدر فرشته گونه و خواهر و برادر نازنینم ، دوستان خوبی هست که دارم ، و به اندازه تموم دنیا دوستشون دارم و به یادشون هستم و شاید به خاطر همین احساس خوشبختی از داشتن این آدمهای خوب در اطرافم هست که هیچوقت به مادیات فکر نمی کنم و برام ارزش معنویات خیلی بیشتر است. امیدوارم که همیشه لایق باشم شکر خدا رو بجا بیارم و از نعمتهاش هر چه بیشتر لذت ببرم. خدا خیلی مهربون و لطیفه ، اینقدر آدمهاشو دوست نداره که نگو.

 

من هر وقت با خدا حرف می زنم و به یادش میافتم ، چهره حاج آقا (پدر مادرم) خدا بیامرز جلوی چشمم ظاهر میشه ، همیشه فکر میکنم خدا هم نگاهش به من مثل ایشون هست ، آخه ایشون یک آدم روحانی و سید بودند و خیلی پاک و منزه و اینقدر آدمها رو دوست داشتند و کمک می کردند و اینقدر نگاههاشون لطیف و مهربون بود و عاشق بچه بودند و عاشقانه با بچه ها حرف می زدند و می بوسیدند و دستی بر سرشون می کشیدند و براشون دعا میکردند که آدم یه احساسی بهش دست میداد و فکر می کرد که اون بچه دیگه تبرک شد ،واسه همین من خدا رو همیشه اون شکلی تجسم میکنم.

 

راستی می خواستم اینجا بگم که این خاله عسل بانو چقدر  مهربونه و احساساتی ، یه جوری حرف می زنه که آدم یه حال خوبی میشه و اینقدر قربون صدقه آدم میره که آدم خجالت میکشه . مرسی خاله ، من هم برای دیدن شما لحظه شماری میکنم.

 

در جواب مامان شیمای عزیز ، باید بگم که اینجا قبل از ۲۰ هفتگی سونوگرافی نمی کنند ، میگن که احتمال این هست که روی جنین اثر بد بگذاره ، این فرضیه ثابت نشده ولی اینا رعایت می کنند. از نظر اینکه کامپیوتر و مایکروویو و موبایل آیا ضرر داره یا نه ، میگن جز احتمالات هست هنوز ثابت نشده ولی بهتر است که رعایت بشه ، البته موبایل رو میگم قطعا تاثیر بد داره و باید کمتر استفاده بشه .  

 

این عکس هم تصویری از من در دل مامانی در ۲۷ هفتگی

  

 

 

This week, your baby weighs almost 2 pounds (like a head of cauliflower) and is about 14 1/2 inches long with his legs extended. He's sleeping and waking at regular intervals, opening and closing his eyes, and perhaps even sucking her fingers. With more brain tissue developing, your baby's brain is very active now. While his lungs are still immature, they would be capable of functioning — with a lot of medical help — if he were born now. Chalk up any tiny rhythmic movements you may be feeling to a case of baby hiccups, which may be common from now on. Each episode usually lasts only a few moments, and they don't bother him, so just relax and enjoy the tickle

 

نظرات 8 + ارسال نظر
شیوا جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 ق.ظ http://shiva81.persianblog.ir

سلام!
مواظب خودت و نی نی باش! فکر نکنم زیاد نی نی هامون با هم فرق داشته باشند نهایتش سه ماه!

بهنوش جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:50 ق.ظ

مامانی خانم سلام
وقتی می ام میخونمت و میبینم بهت خوش گذشته از ته اعماقم خوشحال میشم...........
نمیدونم باور میکنی یا نه مامانی باوفا؟.........

بهار جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ب.ظ http://karen29-1387.blogfa.com

سلام عزیزم امیدوارم این دو ماه باقی مونده به خوبی سپری بشه من هم یک ماه پیش زایمان کردم خوب می دونم ماههای آخر چقدر کند می گذره و آدم می خواد زودتر نازنازشو ببینه . بیا پیشم خوشحال می شم

عسل بانو شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ق.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

وای وای وای ...دل مامانی رو ببین !!!
حه ناناس شده ! آرمانی ، گل پسر ، شازده طلا ، خوب تو دل مامانی حا باز کردی ها !
قربونت بشم حسابی اون تو بمون تا تپل و مپل بشی که مامان اذی حسابی خسته بشه !!! ( شیطونک و حشمک )
خوشحالم که واسه اسمش اینقده تلاش میکنید .مطمینم که لایقتش رو داره و ۱۰۰ ٪ فرزند صالحی براتون میشه .

میبوسمت .

sara شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

سلام مامان آذی . حالت خوبه ؟ چه خبر ؟ گل عزیز من چطوره ؟ ناناش طلا چطوره ؟
عوض من بوسش کن.
مامانی بابا رضا اومد یا نه ؟
آرمان جیگر واقعاً 2ماه دیگه میای به این دنیا ؟
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا

الهی من فدای اون بند نافت بشم.

آرمان خاله دعا کن که این ماه خاله سارا ............ نشه و نی نی داشته باشه .

مامانی جونم ....

علیرضا شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://babaha.blogsky.com

سلام... آره بدون مامانی اصلا حال نمی داد... بابا شدن هم که خیلی باهاله... اصلا وقتی میام خونه دیگه به هیچ کاری نمی رسم... اینقدر این کوچولو شیرینه.

ری را یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.mehmanedel.parsiblog.com

وای چه تله پاتی قوی ای . به نظر من هم داشتن یه دوست خوب توی این دنیای بزرگ یه نعمته یه نعمت خیلی بزرگ .
مواظب خودت و نی نی باش . راستی نینی من پسر شد .

sara دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

سلام مامانی . حالت خوبه ؟ جوجوی ما حالش چطوره ؟ بابا رضا اومد یا نه ؟

مامانی زحمت کشیدی و من رو لینک کردی با نام سارا که به زودی مامان می شه ولی من هنوز حامله نشدم متأسفانه . برام دعا کن که این ماه پری نشم .

فدای تو بشم الهی

مراقب خودت و جوجوی خوشگل من باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد