OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

قهر قهر تا روز قیامت

سلام بچه ها

امروز نی نی با بابارضا قهر کرده ، آخه توی این مدت دریغ از یک خط یادداشت که واسم بزاره که دلم خوش باشه که بابایی واسه من خوشحاله و وبلاگم رو دوست داره ، برام ذوق می کنه ، ولی افسوس ....

باشه بابایی ، من هم خدایی دارم ، یه روزی بهت می گم ، اون روزی که به من محتاج می شی    ،

یه روز محلت نمیزارم به تلافی این روزا ، اون وقت ببین چه حالی میشی.

همش که نمی شه توی خونه و توی خلوت خودمون قربون صدقم بری ، یه کمی هم از خودت جربزه نشون بده و اینجا به همه ابراز کن که چه حسی داری. منو باش که تا حالا فکر می کردم بابارضا چه دست به قلمی داره و حالا چه کارا که نمی خواد واسه من بکنه. بله می دونم که خیلی احساساتی هستی و عاشق مامان آذر و زندگیمون هستی و هر کاری می کنی ، ولی همش که مادی نباید باشه ، کمی هم معنوی باش، مامان آذر تعریف کرده که اون موقع که ازش دور بودی خیلی خوب می نوشتی و شعر می گفتی و ترانه براش می خوندی ، پس حالا چی شد؟ خرت از پل دیگه گذشت ؟

به مامان آذر می گم که دیگه برات غذای خوشمزه درست نکنه ، صبحونه هم دیگه برات نزاره چون خیلی داری لوس می شی، اصلا فکرشو نمی کردم ، منت کشی هم نکن چون اصلا فایده نداره ، نمی تونی من رو به این آسونی ها خر کنی.

به به چه آفتابی

سلام نی نی ، سلام عشق

                          

امروز چه روز قشنگی شد به قشنگی این دختر ناز و خوشگل.

یه تیکه ابر هم توی آسمون نیست. درختها شکوفه کردن ، بهار رو می شه دیگه قشنگ حس کرد و دید عزیزم. ای وای دیدی شد، سبزه عید رو نریختم هنوز، امشب رفتم خونه اول باید همین کار رو بکنم.کاشکی الان مجبور نبودم توی شرکت باشم و می رفتم لب دریا می شستم زیر آفتاب با بابارضا، بغلش می کردم ، میبوسیدمش و کمی ابراز عشق و احساسات می کردم بعدش کمی ویتامین D جذب می کردم.می دونی چیه آخه برای ما همیشه برعکس اتفاق می افته ، ایام هفته آفتابی می شه اون وقت تعطیلات آخر هفته مثل پنج تا هفته گذشته همش بارون می یاد و نمی شه از نور آفتاب استفاده کرد. واش واش پرنده ها رو ببین دارن خونه می سازن برای زندگی جدید و تولد جوجه هاشون.سال جدید شمسی داره می یاد با تمام غرور و ناز و کرشمه ، من عاشق سال شمسی هستم چون گردش روزها و ماهها با فصل ها جور است. عزیز جون از ایران می گفت که میدون تجریش اینقدر شلوغ دوباره مثل سالهای گذشته شاید هم بدتر ترافیک زیاده و .... گفتم اشکالی نداره ، لطف عید نوروز به همین چیزاشه دیگه ، شور و حال می یاره واسه همه.

آخر هفته کذایی برای بابا رضا

                      

خوشگل مامان و بابا، سلام. عزیزم این آخر هفته ای به تو فکر نکنم بد گذشت ، چون مامان آذر همش خواب بود، درسته؟

آخه یکی از دوستان بابا رضا رفته مسافرت و کارش که فقط به صورت شبکاری هست رو به بابا رضا محول کرد چون کسی دیگه رو گیر نیورد ، بمیرم واسه بابا رضا که چی کشید این سه شب، البته شب اول مامان آذر و نی نی هم رفتن که فقط بابایی تنها نباشه واسه همین تموم دو روز گذشته مامانی خواب بود دیگه، به این نتیجه رسیدم که کار شب

انه اصلا به درد نمی خوره آدمی رو داغون می کنه، بابا رضای گل من رو بگو ، وای جیگرم براش کبابه، با این قد بلندش والا نمی دونم چرا دیواری از اون کوتاه تر گیر نیوردن برای جایگزینی شان.طفلک ساعت ۵:۳۰ صبح امروز که اومد خونه مثل جنازه در تخت خواب افتاد. امروز نتونست بره سر کار خودش و زنگ زد و مرخصی گرفت ، آخه داشت از بیخوابی می مرد بابا. الان هم که ساعت یک ظهر است خبری ازش نشده فکر کنم هنوز خوابه ، اصلا طاقت ندارم سکوتش و بیحالیش رو ببینم به خدا ، اینقدر که مرد شوخ و شنگی هست ، عادت کردم به شیطونی هاش و ورجه وورجه هاش. بیدار شو بابایی دیگه  نی نی دلش گرفت دیگه،  حاضرم صبح تا شب جلوی کامپیوتر باشی ولی اینطوری ولو نشی و بیحال ، قول می دم دیگه بهت گیر ندم که چرا اینقدر تلویزیون نگاه می کنی یا پای کامپیوتری.

مامان آذی واسه بابا رضا امروز غصه داره می خوره و صد بدتر اینکه بازم امروز داره بارون میاد و آدم دلش بیشتر می گیره ، بابایی کاشکی اینجا بودی الان یه بوس گنده ازت می گرفتم. جون.

 خلاصه عزیزم نه نتونستم واسه تو پیراشگی درست کنم ، نه واسه بابا رضا یه غذای خوشمزه ، خدا خیرش بده این طاهره جون رو که ما رو شنبه شب دعوت کردن و بعدش هم کلی غذا دادن بیاریم خونه واسه یکشنبه و البته واسه ناهار امروز مامان آذر.

یه چیز دیگه نی نی ، دیشب فهمیدی که عزیز جونت و خاله اعظم زنگ زدن از ایران ؟ اینطور که عزیزجونت می گفت همش اونجا حرفه تو در میونه ، وای چه شود ، نوه اول چه غوغا کرده !! اینو از تلفن هاشون هم می شه فهمید ، به قول بابا رضا قبلا ها سر یه زمانهای خاص زنگ می زدن ، حالا ولی وقت و بی وقت و هر روز زنگ می زنن. مامان آذی نمی دونست تو قراره اینقدر مهم بشی ها.مهمی؟ ، ای وروجک.خلاصه از حالا خودت رو آماده کن واسه ۲۰ مارچ که سونوگرافی می خواهیم بریم ها، در یک موقعیت قشنگ قرار بگیر که درست ببینیمت، باشه؟