OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

سلام سلام ، سلامی بارونی و خنک از سرزمین بارون و ابر

 

 

سلام به همه دوستان مامان آذی . من اومدم معذرت خواهی کنم که این مامان من اینقدر سرش شلوغ سرکار که وقت نمی کنه این روزا بیاد وبلاگ من رو بنویسه. اصلا این مامان خیلی آدم سخت کوشی هست. عاشق کار کردن هم هست.

 

خلاصه ببخشید ، ولی خب من حالم خیلی خوبه ، دیشب هم خیلی خوب بودم و مامانم رو زیاد تکون ندادم که حسابی بخوابه. البته از شدت خوش خوابی ، صبح یه کوچولو خواب موند.

 

بابارضا امروز صبح زنگ زد و گفت که ویرجینیا خیلی هوا داغ و خوبه ، اینقدر دل ما رو آب کرد خلاصه. توی این هفت که من بوجود اومدم مامان آذی فقط هفت یا هشت روز آفتاب گرفته و فکر کنم این برای من کم بوده ، مگه نه؟ خلاصه اونایی که آفتاب و گرما دارید ، قدرشو بدونید ، حداقل دلتون نمیگیره.

 

پی نوشت:‌همینجا به مامان ری را تبریک می گم که اولین تکونهای نی نی رو حس کرد بالاخره.

  

 

یه حال عجیبی هستم امروز

 

 

سلام نی نی ، عزیزم دل مامان خوبی؟؟

خوش میگذره؟ امروز تکونهات عجیبه ، یه جوری میشم وقتی تکون میخوری ، انگار تمام امعاء و احشاء شکمم جابجا میشه. وای وای وای

 

دو روز پیش فامیلای بابارضا می گفتند که به ما نگاه کن تا این شازده پسر مثل ما خوشگل بشه ، ولی گفتم بیشتر عکس بچگی خودم رو نگاه میکنم که همه میگن خیلی ناز بودم و همچنین خودم رو توی آینه روزی صد بار نگاه میکنم و همچنین عکسهای بابارضای نازم رو نگاه می کنم.

 

میگم شازده پسر ، پس چرا مامان آذی اینقدر گرفته است امروز و یه حال بدی هستم امروز. صبح که اصلا دوست نداشتم از خواب بیدار بشم. امروز هم صورتم خیلی ورم داره. یه جوری دلم گرفته امروز ، شاید چون دلم واسه بابارضا تنگ شده خیلی‌، نمی دونم خلاصه . بی حوصله هستم ، همینطور هم داره بارون میاد و چون کمی هوا سرد شده آدم بیشتر کسل میشه. تازه اخبار میگفت که در بیرون شهر ارتفاعات داره برف میاد و تا فردا هم ادامه داره ، عجب بهاری بود امسال ، ما که چیزی لمس نکردیم.

 

راستی میخواستم به بهنوش عزیزم بگم که من مدتهاست که ازت ایمیلی نگرفتم ، نمی دونم آیا فرستادی و من نگرفتم یا اصلا نفرستادی.

 

خدمت عسل بانو جون هم بگم که نه تنها پنبه از آب بازی خسته نمیشه بلکه این نی نی ها عاشق آب هستند . ما هم شنبه همش بازی کردیم ولی توی استخر چون آب اقیانوس اینجا سرد است و کسی توش نمیره. دریاچه های کوچیک هم که امسال هنوز گرم نشده.

 

تازشم از عسل بانو جون تشکر میکنیم که اینقدر از نی نی های همه خاله ها تعریف میکنه و منتظر دیدنشون ، من هم اتفاقا خیلی منتظرم. اولی که نه ماه و نه روز بود رو دیدیم ، چقدر ماشاالله نازه این شازده پسر (سام) .

 

 

 

 

خیلی حیوانات رو دوست دارم

 

سلام پسر قلنبه مامان و بابا

 

داری شیطون میشی ها ، نکنی حکایت حلال زاده به داییش میره رو میخوای عملی کنی؟

 

نه تو رو خدا نکنی ها، ما همون دو تا دایی امیر و امین رو بزرگ کردیم واسه هفت پشتمون بسه ، چه موجودات دو پایی بودند که ما رو جون به سر کردند تا بزرگ بشن ، ولی حالا اینقدر آقا شدند که هیچ کس باورش نمیشه همون دو تا وروجک خونه خراب کن همین دو تا جنتل من هستند.

 

خلاصه تو باید پسر آروم و حرف گوش کنی باشی ، شیطون باش ولی به اندازه.

 

امیدوارم که تو هم مثل مامانت به حیوانات علاقه مند باشی و دوستشون داشته باشی. همچنین طبیعت رو هم دوست داشته باشی و بهش احترام بزاری.

 

اینجا این روزها متاسفانه جنازه حیوانات رو کنار خیابون خیلی میشه دید. این فصل کلا اینطوری است امکان نداره در روز کمتر از ۱۰ تا جنازه متعلق به سنجاب ، راکون یا مول رو نبینی. سه روز پیش داشتم میرفتم خونه در جهت مخالف من یه سنجاب رو تازه یکی بهش زده بود و هنوز دستاشو داشت تکون میداد ، جیگرم کباب شد. صحنه دردناکی بود ولی خب چیکار کنم در حال رانندگی چشمم بهش افتاد ، بابارضا بهم سپرده که این چیزارو نگاه نکن ولی نمیشه دیگه آدم میبینه.

 

دیروز هم که میرفتم خونه ، ماشین جلوی من که سرعت گرفت و رفت یه هو یه موش کور اومد توی خیابون ، اینقدر با نمک بود که نگو با اون پوزه با مزه اش البته اینجا مردم دوستش ندارند چون میگن که باغچه ها رو خراب میکنه. خلاصه من براش واستادم تا رد شد و وقتی کاملا مطمئن شدم که نمی خواد برگرده ، راه افتادم، بعدش برگشت بهم نگاه کرد فکر کنم یه جوری میخواست تشکر کنه. خیلی از این کارم خوشنود شدم. خب چیکار کنم خیلی حیونا رو دوست دارم دیگه.

 

من عقیده دارم وقتی کسی ایمانش به خدا زیاد باشه تمام خلایق  خدا رو هم دوست داره . من هم که اول از هر چیز توی دنیا عاشق خدای خوب و مهربون و زیبا هستم که اینقدر زیبایی برای ما آفریده که لذت ببریم.  

این یک راکون هست

 

این هم بنر سنجاب من ، کارتونش رو یادتونه که یه زنگونه به گردنش آویزون بود ، بیشتر روزا من براشون توی حیاط بادوم زمین میزارم میان میخورند. بعضی وقتها می دوند که بیان از دست من بگیرند ، خیلی با نمک هستند

 

 این هم یک مول یا موش کور . کارتونش رو یادتونه که زمین رو می کند و یه هو از وسط خیابون میومد بیرون ، اینجا هم بعضی روزا میاییم میبینیم توی باغچه تونل زده و خاک باغچه ورم کرده اومده بالا