سلام نی نی کوچولوی من
امروز زنگ زدم و از دکتر وقت گرفتم که برای دو هفته دیگه برم سونوگرافی و معاینات اولیه. ببینیم اصلا تو اون تو داری چکار می کنی. جات خوبه؟ اندازت خوبه؟ مامانت خوبه؟ کمبودی چیزی نداری؟ مامانت کمبودی نداره؟ و از این چیزا.
دیشب زیاد شام خورده بودم و اصلا حالم خوب نبود بعدش توی کتاب خوندم که باید غذا کم کم بخورم ولی به دفعات زیادتر . خب دیگه یک تجربه بود. هفته پیش که با مامان عزیز جون حرف می زدم گفته بود که زنجبیل بخورم بعضی وقتها جالب است که توی کتاب هم نوشته زنجبیل و لیمو برای حال تهوع و گوارش در این زمان خیلی خوبه. امروز خیلی خوبم و بعدازظهر هم اگه خدا بخواد می خوام برم ورزش یعنی پیاده روی. راستی دو روز هست که هوا کمی گرمتر شده فکر کنم نشونه های بهار داره ظاهر می شه. بابا رضا جونت امروز خیلی خوشحال هست چون برای کار جدیدی که بهش پیشنهاد شده بود خدا رو شکر همه چیز به خوبی پیش رفته و فقط مرحله پزشکی مونده از خوشحالی برعکس کسانی که خوابشون کم می شه بابای تو خوش خواب شده و صبح ها زورش می یاد بلند بشه از جاش. ایشالا هر چی خیر هست پیش بیاد برامون. ببین شیطون داری خوش قدمیتو کم کم نشون می دی ها .
خوبی نی نی ؟ به نظر می یاد که خوب باشی.امیدوارم که تا روز بدنیا اومدنت نی نی خوبی باشی و به مامان کمک کنی که به نحو احسن این دوران رو پشت سر بگذارم و تو رو خیلی راحت و سالم به دنیا بیارم و بیایی ببینی که توی این دنیا چه خبرا هست که الان تو بی خبری و واسه خودت کیف می کنی در یه جای تاریک و پر از آب . حسابی شنا کن که وقتی اومدی توی این دنیا باید شناگر ماهری بشی ها.
امروز اولین روز افتتاح این وبلاگ برای تو نی نی خوب و قشنگمون هست که البته نمی دونم چرا مصادف شد با ۲۲ بهمن ماه . هر چند که برای من فرقی نمی کنه فقط در ایران تعطیل است و اینجا منظورم شهر سیاتل در امریکا که من سر کار هستم.
حالا قرار هست که از امروز برات بنویسم راجع به حال و روز خودم و بابا رضای عزیز و تو نی نی خوب تا روزی که بدنیا می آیی.
امروز که حال جالبی ندارم یک کمی حال تهوع دارم و سرم هم کمی درد می کنه . البته سر درم فکر می کنم مربوط به دیروز باشه که توی خونه مشغول کار بودم و زیاد سرم رو پایین انداختم.البته دیروز و پریروز خیلی برای من خوب بود چون توی خونه بودم و کلی کارای عقب افتاده رو انجام دادم و خیالم راحت شد. البته دیروز عصری فکر کنم تو کمی می خواستی منو اذیت کنی ها بدجنس چون یه دردهایی زیر شکمم حس کردم که البته گذرا بود.
بابا رضا هم الان سر کار هست البته امروز اولین روزی بود که با یک ماشین اومدیم و بابا رضا پیاده شد و من بقیه راه رو خودم اومدم و عصر هم که قرار هست من برم دنبالش و با هم برگردیم خونه و بعدش اگه خدا خواست و خسته نبودیم بریم ورزش و استخر.