OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

عکسهایی از نی نی های همسایه جدید

 

 

وای خدا جونم ، تو چقدر مهربون و بزرگی !!! من که خیلی دوست دارم و هر روز بیش از پیش عاشقت میشم و قدر نعمتهاتو میفهمم و به عظمتت پی میبرم. تویی که دنیا به این زیبایی برای ما آفریدی که هر گوشه رو نگاه میکنیم یاد تو بیافتیم. امیدوارم البته همه آدمها همینطور باشند ، آخه یه سری ها اصلا قانع نیستند و هر روز از یه چیزی گله دارند ، مثلا زمستان به اون زیبایی رو نمی بینند و هی مگن: اه ، چقدر سرده ، پس کی تابستون میشه؟؟ تابستان زیبا و گرم که میاد ، دوباره بدون اینکه زیبایی هاشو ببینند و اتفاقات جالبی که توی این فصل میافته از جمله خونه سازی و زاد و ولد پرنده ها و حیوانات رو ، میگن؛ اه ، مردیم از گرما ، مرده شور این آفتاب داغ رو ببره ، چرا ابری نمیشه ، یه بارون نمیاد؟؟؟؟؟

 

پس بیایید همه قدر تک تک آفرینش های خدا رو بدونیم و بدونیم در هر کدومش مصلحتی هست برای ادامه بقاء این دنیای زیبا

 

این هم عکسهای یکی از زیباییهای آفرینش خدای مهربون

اینا سه تا جوجه هستند و الان ۱۰ روزشون هست. دم آخری مامان یا باباشون سر رسید ، اگه بدونید چه سروصدایی راه انداخت که منو دید و من سریع اومدم توی اتاق و در رو بستم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خرید اولیه نی نی آرمان ما تموم شد

 

 

این سه روز درکنار همسر خیلی خوش گذشت

 

وای اگه بدونید این دو روز اخیر چقدر به من و بابارضا خوش گذشت ، آخه همش توی فروشگاهها دنبال خرید برای شازده پسر بودیم دیگه ، میگم خوش به حال بچه های امروزی به خدا ، چقدر امکانات خوب در اختیار دارند ، چه چیزای قشنگی براشون درست کردند و چقدر تنوع . رنگ وسایل و لباسهای این کوچولوی ما ترکیبی از زرد و سبز شد و البته خیلی از وسایل و لباسها عکس جوجه اردک زرد داره ، آخه من و بابارضا دوست داریم. در مورد اتاقش فعلا چیزی نپرسید ، چون تا وضعیت نقل مکان از این خونه مشخص نشه ، از خریدن تخت چوبی و کمد و دراور خیلی چیزا خودداری کردیم .

 

این بابارضا رو که اگه ولش می کردم یک کامیون میخواست خرت و پرت و لباس بخره ، هی میگم عزیزم این بچه زود بزرگ میشه و کلی از لباسها روی دستمون میمونه ها!!! به هزار زحمت راضی اش کردم که کمتر لباس بخریم.

 

آره می دونم اینقدر چیزای خوشگل آدم می بینه که هی دوست داره بخره ولی خب .......

 

خلاصه بابارضا کالسکه و صندلی مخصوص داخل اتومبیل(Car Seat) و تخت موقتی رو سرهم کرد و آماده برای ما گذاشت که اگه لازم شد و خودش اینجا نبود دیگه همه چیز حاضر باشه.

 

حالا مرتب کردن لوازم و لباسها در کمد که بابارضا زحمت کشیده ، یه کمی باید روش کار بشه که خودم سر فرصت درستشون میکنم.

 

امروز هم بابارضای خوشگل برگشت سرکارش ، ما هم بعد از سه روز تعطیلی اومدیم سرکار. امروز خدا رو شکر هوا آفتاب شد بعد از ۵ روز.

حالا امروز ما میریم استخر آب بازی دیگه

 

راستی همسایه جدیدمون منظورم همون خانم جوجو ، صاحب ۳ تا جوجو شده و دو روزه که سخت مشغول تغذیه بچه هاش هست ، عکسشون رو براتون میذارم سرفرصت.

 

 

برو کار میکن مگو چیست کار

 

 

سلام به همه مامانا و نی نی ها

 

دیروز یه روز پر کاری واسه من بود ، توی شرکت که کلی کار کردم بعدش در راه رفتن به خونه بنزین زدم ، بعدش از بانک کمی پول گرفتم و رفتم جایگاه شستشوی ماشین ، آخه ماشینم زیر درختها که پارک کرده بودم جلوی خونه مامان بزرگ پری ، پر شده بود از صمغ درخت و بابارضا میگه این صمغها برای رنگ ماشین بد هست . خلاصه چی بگم ، صحنه های خیلی خنده داری بود ، اولا که پول اسکناس رو می خواستم به سکه تبدیل کنم ولی اسکناسم درشت بود از متصدی اونجا پرسیدم و گفت دستگاه کاری نداره هر اسکناسی بهش بدی همه رو تبدیل به سکه میکنه و من هم نمی خواستم ، خلاصه کلی گشتم و به میزانی که لازم بود دیدم که سکه دارم توی کیفم ، رفتم و سکه ها رو انداختم توی دستگاه و دکمه بورس و کف صابون رو فشار دادم ، دستگاه گفت که با این میزان پول ۴ دقیقه وقت دارم که از جایگاه استفاده کنم ، خلاصه تند تند شروع کردم به بورس زدن ماشین ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، یهو دیدم ای داد ، من که قدم کوتاه هست و به سقف ماشین نمی رسه ، از طرفی هم نی نی توی دلم هست و حرکت کردن کمی برام سخت بود و نمی تونستم که سریع کار کنم و درست خودم رو دراز کنم و اینا. خلاصه مسئول اونجا یه بار دیگه به دادم رسید و سقفش رو برام بورس صابونی کشید و بقیه اش رو خودم انجام دادم ولی وقتی نوبت به آبکشی رسید و شلنک پر فشار رو برداشتم ، اولا که وقتی ضامنش رو فشار دادم که فشارش زیاد بشه ، خودم رو به عقب هل داد و کلی با نی نی خندیدیم ، بعدش شروع کردم به آبکشی ولی بازم درست دستم به سقف نمی رسید و هی کفها میومد پایین رو شیشه ها ، که دوباره متصدی اونجا اومد (خدا پدرش رو بیامرزه) و گفت بزار سقفش رو برات من آبکشی کنم. بعدش گفت ، البته زمانت داره تموم میشه و نمی رسی که کل ماشین رو آبکشی کنی ، بزار من برم یک دقیقه از دستگاه مرکزی به سیستم تو اضافه کنم ، خلاصه کلی تشکر کردم و به کارم ادامه دادم ولی کلی با نی نی با هم خندیدیم ، فکر کنم حرکاتم اگه فیلم برداری میشد خیلی خنده دار می بود.

 

بعدش توی راه رفتن به خونه چراغ مربوط به خالی شدن مخزن شیشه شور ماشین روشن شد. ای داد بی داد ، حالا یه روز مونده به اومدن بابارضا همه چیز با هم قاطی شد ، خلاصه رفتم خونه و دیدم از محلولش توی انباری هنوز داریم ، آوردم و در کاپوت جلوی ماشین رو باز کردم ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، من هم که دستم و انگشتام کوچیک ، این ماشین های اینجا اصلا برای افرادی به قد و قواره من ساخته نشده ، آخه انگشتم نمی رسید که ضامن کاپوت رو آزاد کنم تا باز بشه  ، خلاصه با کلی مکافات بالاخره باز کردم و مخزن رو پر کردم .

 

 خلاصه این شازده پسر ما از حالا داره ساخته میشه که بچه زرنگ و همه کاره ای باشه. آفرین پسرک.

 

 

از همه خنده دارترش رو بگم براتون ::

بعد از اینکه رفتم خونه و کمی شیشه ها رو پاک کردم و مخزن شیشه شور رو پر کردم و رفتم حموم ، یهو هوا از این رو به اون رو شد و چنان آسمان قرنبه ( رعد و برق) و رگباری شد که نگو ، گفتم خب حالا موقتیه و تموم میشه ، ولی چشمتون روز بد نبینه این داستان ادامه داره تا الان که فردا ظهر اون روز هست ، و صبح که میخواستم بیام بیرون چقدر دلم سوخت که من ماشین شستم با اون زحمت و الان توی اتوبان دوباره کثیف میشه که کمی هم کثیف شد.

 

صبح اول رفتم دکتر و بعدش اومدم سرکار، دکتر میگفت فشار خونم و تعداد ضربان قلب نی نی خوبه ، فقط شکایت کردم از ورم پاهام ، گفت نرمال هست و باید دراز بکشی گاهگاهی یا پیاده روی کنی. ولی اگر این ورم به صورت و گردن و دستات رسید باید حتما فشار خونت رو چک کنی که نرفته باشه بالا و خطرناک بشه.