OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

یک مهمونی زنونه بعد از عمری

 

سلام نی نی گله

 

می دونم که خوبی و سرحال. از علائمی که میدی معلومه دیگه ، البته می دونی که مامان آذی چندین روزه که خیلی سرش شلوغ است و در طول روز خسته و مرده میشه ولی خب تو رو فراموش نکردم ، دیدی که دو سه بار رفتیم استخر و حسابی کیف کردی ، راستی چه جالبه وقتی توی آب هستم اصلا سنگینی تو رو حس نمی کنم و خیلی احساس سبکی و قشنگی دارم ، تو هم مثل مامانت فکر کنم عاشق آب هستی چون بعدش همچین آروم میشی انگار خوابیدی.

 

پسر کوچولوی ما ببخشید که دیروز خیلی سرم شلوغ بود و اصلا بهت توجه نکردم و اصلا نوازشت نکردم و حالی ازت نپرسید. دیدی که خیلی توی شرکت سرم شلوغ بود و خیلی هم استرس داشتم ، خلاصه معذرت میخوام. بعضی روزا پیش میاد دیگه ، باید عادت کنی حتی برای بعدها.

 

البته بعدازظهر با اومدن دوست و همکارم Elen به خونه ما دیدی که کلی رفع خستگی شد و کلی بهمون خوش گذشت ، خلاصه بعد از دو سال و خورده یه مهمونی مجردی داشتم، خیلی به مامان آذی خوش گذشت ، تو هم حتما متوجه شدی که مامان چقدر سرحال شده بود و پر انرژی ، خب آخه عادت دارم ، همیشه توی زندگی از این لحظه ها داشتم به جز این مدت که اومدم پیش بابارضا و از دوستانم دور افتادم و توی این مدت هم نتونسته بودم دوست خوب پیدا کنم تا همین اواخر این همکارم که خیلی خانم نازنینی هست. البته از من بزرگتره و دو تا پسر ۲۲ و ۲۴ ساله داره ولی اصلا بهش نمیاد و خیلی جونه ولی متاسفانه با رفتن ما به ویرجینیا داریم از هم جدا میافتیم.  

 

خلاصه دیشب با هم تمرهندی خوردیم ، کمی هم آلوبخارا و برگه زردآلو ، آخه دوستم هم مثل من خیلی دوست داشت و کلی با هم خندیدیم ، اونم مثل من از چیزای ترش بیشتر خوشش میاد تا شیرین. بعد از شام هم از من خواست که فیلم عروسی مامان آذی و بابارضا رو براش بذارم ، وای چقدر خوب بود بعد از مدتها دوباره دیدن اون فیلم.

 

کلی خلاصه  کیف کردیم ها ، کوچولو انگار تو هم تحت تاثیر احساسات مامان قرار گرفته بودی دوباره و قِر اومده بود توی کمرت ها ناقلا. وای وای شب عروسی ما چه شب خوبی بود. چقدر خوش گذشت ، چقدر خندیدم و خدا رو شکر چقدر به مهمونا خوش گذشت. دیشب داشتم میدیدم که بابارضا چقدر احساس غرور می کرد که داشت تشکیل خانواده میداد و خیلی خوشحال بود. وای چقدر دلم براش تنگ شد ، برای شیطونی هاش و شوخی هاش. البته تازگیها به خاطر اومدن تو و سه تا شدنمون که خیلی بیشتر احساسا غرور میکنه ، واش واش.فکر نمی کردم پدر شدن براش اینقدر مهم باشه ، سه روز پیش خونه یکی از همکاران جدیدش مهمون بود که یک خانواده ایرانی هستند و سه تا پسر دارند و اسم دومی آرمان هست ، و خلاصه بابایی کلی تعریف می کرد که آرمان چه پسر خوبی بود و همش داشته توی کوچولو رو مجسم می کرده که وقتی اونقدری بشی چقدر بابایی باهات کیف می کنه، البته می گفت که سومی ۱۱ ماهه هست و احتمالا باید همبازی خوبی برای تو باشه . حالا ببینیم خدا چی میخواد.

 

عزیزم تشکر کن از دوستان نازنینی که برات یادداشت میذارن ، چقدر آدم مهربون توی این دنیا زیاد خدایا و خدا چقدر خوب و با عظمت و مهربونه م مطمئن هستم که آرزوی همه آدم های نازنین رو براورده میکنه یکی پس از دیگری.

 

خدایا کمک کن تا مامان بزرگ عزیز جون بتونه ویزا بگیره و بیاد پیشمون. و کمک کن که کار مهاجرت خاله اعظم هم هر چه زودتر درست بشه و به ما نزدیک بشن ، توی فیلم عروسی که می دیدمش خیلی دلم براش تنگ شد ، آخه پاره ای از وجود مامان آذی است و خیلی عاشقش هستم. دیروز کلی تلفنی باهاش حرف زدم ولی سیر نشدم و کلی از سفرشون به دبی تعریف کرد ولی هنوز کلی حرف نگفته داریم ، آخه قبلا که مجرد بودیم بعد از کار که میومدیم خونه تا دیروقت شب حرف برای گفتن داشتیم و همیشه مامان عزیز میگفت شما چقدر حرف برای گفتن دارید ، شما فقط صبح تا عصر همدیگر رو نمیبینید اینقدر حرف دارید وای به اینکه دور باشید از هم. خب دیگه ما اصلا یه خانواده استثنایی بودیم شبها همیشه توی اتاق من و خاله اعظم  چهار تا بچه ها جمع میشدیم و حرف میزدیم و می خندیدیم و بعدش مامان و بابا هم به ما میپیوستند و هر شب همینطور بود ، کلی حرف داشتیم ، کلی موضوع برای خنده ، کلی موضوع های آموزنده که یاد میگیرفتیم به هم میگفتیم ، کلی از تجربیات دیگران برای هم تعریف میکردیم تا برای هممون تجربه باشه در زندگی هامون. خلاصه خیلی روزا و شبهای دلنشینی داشتیم ، در عرض دو سال همه از هم دور افتادیم ، من اومدم اینجا ، خاله اعظم نقل مکان کرد به شهسوار به خاطر شغلشون و دایی امیر هم برای تحصیل رفت مالزی و فقط دایی امین طفلک مونده با مامان اینا.این هم مصلحت خدا بوده برای خانواده ما و حتما از سر برکت و لطفش بود پس به فال نیک میگیریم و میلیونها بار این خدای مهربون رو شکر میکنیم.

 

راستی نی نی تو الان در چنین وضعیتی هستی در ۲۴ هفتگی ، ولی تو رو خدا اون انگشت نازو ظریفت رو نکنی توی دهنت مک بزنی ها، عادت می کنی بعدش کلی واسه من دردسر درست میکنی که بخوام این عادت رو ازت بگیرم و مثل عایشا نوه عمه مهوش همیشه میکنی توی دهنت و سر انگشتت کوچیک میمونه. آفرین پسر حرف گوش کن.

 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
Hamid چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://clix.blogsky.com

سلام

مطالب وبلاگتون رو با آدرس خودتون در لینکدونی ما ثبت کنید
فقط ما شما رو تبلیغ میکنیم ونیازی نیست ما رو در وبلاگتون قرار دهید
این لینکدونی کاملا متفاوت با لینکدونیهای مشابه میباشد
لطفا ما را در بالا بردن سطح کیفی این لینکدونی با دادن نظر یاری فرمایید
با تشکر از شما دوست گرامی
::: حمید :::

بهنوش چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام مامان اذی گل
می بینم که از غیبت صغری در اومدین..........
مامان اذی جون حالا دیگه با دوستهای اونوری تمر هندی می خوری و حال میکنی ..........بس من چی .........نمیگی دلم بار می یاد بعدا روی دخترم تاثیر می ذاره و برای گل بسرت دردسر میشه............
بابا یه نامه ای دست خطی چیزی.....الکترونیکی اش هم قبوله.........
میگم نکنه نی نی که اومد دیگه ما رو تحویل نگیری بری با دوستای اونوری
امیدوارم به ارزوهایی که گفتی برسی.......مواظب خودت باش.......
ما رو هم داشته باش.........عزت زیاد........(میگم او دوستت که بلد نیست اینجوری حرف بزنه..بلده؟)

بهنوش چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ب.ظ

راستی اذی جون فردا امتحان فوق دارم.........
اگه حال داشتی برام دعا کن...........
دوست دارم قبول بشم........حس درس خوندن اومده سراغم.......
مرسییییییییییییییییی

وای خوش به حالت ، من هم اینقدر هوس درس خوندن کردم که نگو خیلی خوبه به خدا . آدم انرژی میگیره و جون میمونه از درس خوندن ، من هم این تصمیم رو دارم در آینده ای نه چندان دور

مامان نازگل چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ب.ظ http://khateratman29.blogfa.com/

اخی یک نین نی دیگه اینشالا به سلامتی دنیا بیاد خانمی

عسل بانو پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:33 ق.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

سلام عزیزم ....وای شکرت خدایا ...
خوشحالم که بهتون خوش میگذره .....مواظب ارمان ما هم باش .
تو رو خدا استرس به خودت راه نده .
خیلی مواظب باش .
مرتب اب خنک بخور واسه نی نی خوشگلت خوبه مخصوصا وقتی استرس داری .
این و دکترم بهم گفته ...
کار من هم گاهی استرس داره ولی مرتب اب خنک و یا یه هویح یا سیب گاز میزنم .
دوستتون دارم .
راستی خوشحالم که آرمان عزیز واسه اولین بار فیلم عروسی مامانش رو دید .
خوش باشید .

بهنوش پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:47 ق.ظ

وای اذی امتحانش سخت بود........
اولاش خوب بود ولی اخراش نه...........حالا کی حوصله داره تا شهریور
صبر کنه برا اومدن جوابش.........واییییییییییییییییییییییییییی
تو که دیگه از کنکور دادن راحتی نه؟
امیدوارم با شروع سال تحصیلی هردومون دوباره دانشجو بشیم....وای...
راستی کلک نگفتی برام دعا کردی یا...یا ...یا بازم با اون دوستت بودیییییییییییییییییییییییییییییییییییی.................
(چرا نمیشه برا تو شکلک گذاشت......خداااااااااااااااااااااااااااا)

بهار خانومی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ http://istgah-eshgh.blogfa.com

سلااااااااااااااااام مامان آذر

خوبی نی نی خوبه؟


وااااااااااااااااااای مامانی جون باور کن اومدم نظرت رو خوندم اصلا نفهمیدم که خودتی فکر کردم یکی دیگست تا بعد اسم لینکت رو دیدم آخه مثل اینکه از زبون آرمان جون نی نی نوشته بودی منم اصلا متوجه نشدم اول

دیگه پیری و ۱۰۰۰ درد
قربون آرمان برم مواظب خودت و آرمان خاله باش

sara دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ب.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

سلام خوبید ؟ خوش به حالتون که یه نی نی تو وجودتون دارید.
برای من هم دعا کنید که خدا یه نی نی سالم هم به من بده تا بتونم مثل شما باهاش حرف بزنم، نوازشش کنم، ..........................

برام دعا کنید. شما حمل کننده یه فرشته کوچیک هستید. دعاتون برآورده می شه. تو رو خدا برام دعا کنید تا من و رضای عزیزم هم صاحب یه نی نی سالم بشیم تا خوشبختیمون صد برابر بشه .

ممنون
به وبلاگ من هم یه سری بزنید.

گم شده در زندگی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ

لامذهب آدم گریش میگیره! چشام پر شد از خوندنش... انشالله خدا حفظش کنه براتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد