نی نی عزیزم ، دیشب مامان آذی اصلا نتونست درست بخوابه عزیزم ، می دونم که تو هم کلافه شده بودی ، خب جای بابارضا خالی بود و دلم براش تنگ شده بود ، هر وقت بیدار شدم و جاشو کنارم خالی دیدم ، گریه امونم نداد ، بالشتشو بغل کردم و خوابیدم.آخه ای بابارضای ما مثل مامان آذی اینقدر شوخ و شنگ و شیطونه که نبودش خیلی حس میشه.
اون ۴ سال و نیمی که توی ایران منتظر درست شدن کار ویزا بودم و همش چشم انتظار بابارضا خیلی بهم سخت گذشت و به خودم قول دادم که بعد از این تحت هیچ شرایطی ازش جدا نمیشم حتی برای مدت کوتاه ، ولی حالا ببین عزیزم ، شرایطی پیش اومد که مجبور شدم و چون به خاطر کار بابارضا بود و حیاتی بود ، نمی شد بهش بگم که نره.
توکل به خدا ، هر چی اون مصلحت می دونه ، من هم راضی هستم. امیدوارم که هر چه زودتر همه مشکلات حل بشه و برای به دنیا اومدن تو دیگه سر خونه زندگی خودمون و در کنار هم باشیم.
سلام ...
قشنگ بود حال کردم
منم آپیدم یه سری بزن خوشحال میشم
سلام اذی جونم
عزیزم توی زندگی همه گاهی شرایطی بیش میاد که ادم بلاجبار باید تن به اونها بده.همیشه توی این جور مواقع خدا رو شکر کن که این اوقات هم میگذره.وای اذی اگر لحظات سخت طولانی تر از لحطات عادی بود چی میشد..........خدا رو شکر که چه خوب و چه بد گذراست.
راستی منم دیشب گریه کردم ولی تو بغل همسرم...........
چه تفاهمی...........ولی خودمونیم سبک شدم...........
بهنوش جان ایمیلت رو خوندم ممنون و جواب ایمیلت رو سر فرصت میدم
gerye nakoon maman azi ,looopat ob miishe yemooghei
hahahahhahahhahaaaaaaa!!!
دلم گرفت .........
آخه تو که نباید گریه کنی عزیزم ....
ارمان ناراحت میشه ها !!!! دلش میگره !
ای من قربون ارمان بشم با اون دلش .
تو رو خدا خودت رو ناراحت نکن .
مطمین باش درست میشه عزیزم .
من دارم میرم سفر تا ۴ شنبه .
خوش باشی .
ارمان رو ببوس .