OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

آی خوش گذشت ، آی خوش گذشت

 

 

سلام نی نی ، پسرک ما ، آقا آرمان،  این چند روز خیلی کیف کردی ها! کلی هم که خودت رو واسه بابارضات لوس کردی و بالا پایین پریدی ، حسابی بابایی رو متعجب کردی ها.

 

امروز صبح بابا رضای ما رفت به شهر ویرجینیا و دوباره ما تنها شدیم .موقع خداحافظی خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریه ام نگیره ، آخه اگه گریه کنم بابارضا خیلی بدتر از منه میزه زیر گریه و دلش خیلی میگیره. خلاصه بعد از رفتن بابارضا مامان آذی بعد از ۴ روز مرخصی و تعطیلی اومده سر کار ، هوا هم گرفته است و همینطور داره بارون میاد ، واسه همین حال و حوصله کار کردن رو از من میگیره.

 

ولی خب خدا رو شکر این ۴ روز حسابی خوش گذشت و همش به تفریح و خنده گذشت.

 

جمعه شب خونه دختر عمه نی نی یعنی فریناز جون مهمون بودیم و یک سبزی پلو با ماهی عالی خوردیم . کلی هم با دو تا وروجکهاش یهنی عایشا و علی بازی کردیم. شنبه صبح هم رفتیم ونکوور ، کانادا که خیلی خوش گذشت چون اولا هوا آفتابی بود بعدش اونجا مثل شهرهای امریکا نیست بلکه مثل اروپا میمونه و بجای SHOPPING CENTER ، مثل خیابون ولی عصر دو طرف خیابون پر از مغازه و بوتیک و رستوران هست و یه عالمه آدم توی خیابون پیاده می گردند و خرید میکنند، خلاصه کلی به وجد اومدیم از دیدن اون همه آدم توی خیابون و هوای خوب و دیدن بوتیکهایی با مدلهای لباس و کفش اروپایی. شب هم که برگشتیم رفتیم خونه عمه مهوش چون بقیه اونجا جمع بودند و خیلی خندیدیم چون اون شب عمو امیر نی نی داستان زندگی اش رو از روزی که ۳۶ سال پیش به این مملکت اومده بود تا حالا رو تعریف کرد، خیلی هیجان انگیز بود از طرفی هم خیلی پستی و بلندی داشت. آدم اینجور چیزا رو میشنوه خیلی از زندگی خودش ممنون میشه و قدرشو میدونه ولی از طرفی هم یاد میگیره که در مسیر زندگی باید آدمی بود با اراده استوار و اعتماد به نفس بالا برای رسیدن به اهداف قشنگ و آرزوهای بزرگ.

 

حالا بذارید یکشنبه رو تعریف کنم ، وای یکی از بهترین روزا بود برای مامان آذی و بابارضا و گویا برای نی نی ، رفتیم فروشگاه BABIES R US و ثبت نام کردیم برای تهیه لیست لوازم مورد نیاز نی نی که قرار هست اقوام و دوستان برای روز مهمونی نی نی براش بخرند . خلاصه یک لیست طول و دراز به ما دادند و یک اسکنر که دور افتادیم توی این فروشگاه که از موارد ذکر شده در لیست هر آنچه که دوست داریم داشته باشیم در فروشگاه اسکن کنیم که بعدا مهمونامون بیان بخرند. خلاصه خیلی جالب بود ، این بابارضا که اگه ول می کردی به حال خودش تموم جنسهای اونجا اسکن می کرد برای زمان تولد نی نی تا ۵ سالگی ، ولی خب کلی باهاش کلنجار رفتم تا توقعاتش رو بیاره پایین. خلاصه دقیقا ما ۵ ساعت و نیم اونجا بودیم و دیگه من داشتم از پا و گرسنگی میافتادم. وای خدای من بچه های این دوره چه دنیایی دارند برای خودشون ، چه وسایلی ، چه امکاناتی ، خوش به حال بچه های امروزی. به ما که خیلی خوش گذشت و کلی اطلاعات کسب کردیم ، بعضی از خانمهایی که مشغول خرید بودند راهنمایی های خیلی خوبی کردند و اینکه چیزایی که واقعا الزامی نیست رو نخریم و یا چه چیزهایی مورد مصرف بیشتر داره و ...... خیلی برامون جالب بود.جالب تر از اون اینکه پر از خانمهای حامله بود ، وای خیلی هیجان انگیز بود ، بابارضا از بعضی ها می پرسید که آیا اولی هست ؟‌ دختره یا پسره ؟ و قبل از اینکه کسی از اون بپرسه به همه می گفت که مال ما اولی هست و پسره. قیافه بابارضا واقها دیدنی بود ، بعدش یادم افتاد که کاشکی چندتا عکس ازش می گرفتم من که دوربین برده بودم.

بعد از اونجا ساعت ۵ بود رفتیم یه جا ناهار خوردیم و یه سری رفتیم فروشگاه مخصوص مامانهای باردار و مامان آذی بازم چند تا لباس دیگه خرید واسه خودش ، آخه قبلی ها بعضی هاشون تنگ شدند دیگه.

 

شب هم اومدیم خونه و تموم مدارک مربوط به دعوتنامه مامان عزیز جون رو روبراه کردیم که براشون بفرستیم. این شب عجب شبی بود ، تا صبح این نی نی ما قل خورد از بالا به پایین و این طرف به اون طرف ، قبلا ها فقط اون پایین حرکت داشت ولی تازگیها دیگه در وسط و پهلو ها هم ضربه می زنه و بعضی وقتها در دو جهت مخالف همزمان ضربه هاشو حس می کنم مثل الان ، اوخ اوخ ، عزیزم چه خبره ، قرار بود نی نی آروم و ساکتی باشی ها.کار خدا چرا نداره دیگه . قربون عظمتش برم که هر چی داریم از لطف بی دریغ اون داریم. 

حتی دیگه بابارضا هم فهمیده بود و صبح گفت: مثل اینکه آقا پسرت خیلی خوشحال بود که بابارضا داره میره ؟؟‌ گفتم نه عزیزم فکر کنم خوشحال بود چون دیروز همش حرف اون بود و هر کاری کردیم واسه ایشون بود، داره به خودش میباله حسابی که مهم شده، من که نتونستم دیشب درست بخوابم به خاطر همین ورجه وورجه های نی نی دیگه.

 

راستی از همه دوستان عزیز و مهربون و دایی مجتبی و دایی امیر جون تشکر می کنیم که اینقدر به ما لطف دارند و یادداشتهای جالب و گاهی خنده دار واسمون میزارن. مرسی

 

به سمیه جون و علی هم تبریک میگیم که نی نی شون دخمره ، خب دیگه مال یکی پسره مال یکی دختر میشه ، اینم از کارای اون خالق هستی هست که کنترل جمعیت رو در نظر داره.

نظرات 7 + ارسال نظر
عسل بانو دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:06 ق.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

وای وای وای آرمان عزیزم خوبه ؟
حه باحال رفتین براش انتخاب لوازم . الهی من قربونش بشم ....
من همش خوای دخمل میبینم ....میگم شادی قسمت باشه از حالا واسه ارمان دست بالا کنی خواهر ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!( شوخی وردم عزیزم )
خدا رو ۱۰۰ هزار بار شکر که بابا رضا رو دید و سفر بهتون خوش گذشت .
سفر برای روحیه خانوم باردار خیلی خوبه ....بخند تا دنیا به کامت باشه .
عزیزم خوشحالم که کار مامان درست میشه و ۱۰۰ ٪ به موقع میاد پیشت .
منم دلم میخواد برم وسایل ببینم ولی باید نی نی من هم اندازه نی نی تو بشه ، اونوقت میرم .
خوشحالم که خوشحالی آذی خانومی گل .
خوش باشید.
سلام من رو به نی نی برسون .....
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

بهار خانومی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ب.ظ http://istgah-eshgh.blogfa.com

سلااااااااااام آذر جون خوبی نی نی خوبه؟

واااااااای خوشبحال این نی نی چه تحویلش میگیرین

راستی آذر جون دیگه چرا دیگه نمیای پیشم؟

بهنوش دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ب.ظ

وای اذی جون دلمون لک زده واسه روزهای بارونی و ابری.........
می بینی تورو خدا اینجا داره خشکسالی میشه.....هوا خیلی گرم شده
دختر خیلی خوش می گذرونی با این شازده..........
مطمین هستم روزهای قشنگتر در انتظارته عزیزم...اغوشتو براشون باز کن.........

هاله سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ق.ظ http://mohammadandhaleh.blogfa.com/

آذی جون
کجائی خانم ؟ کم پیدائی؟
خوش به حال آقا آرمان با این خریدای خوشگلش

عسل بانو سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ

ارمان خوشگلم خوبه ؟؟؟؟

صدیقه وزینی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 ق.ظ

مبارکه
ایشالا همیشه خوش و خندون باشید
خیلی دعاتون می کنم عزیزم
ایشالا همیشه شاد باشید

نفس سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.nafas82.blogfa.com

سلاممممممممممممم
خوفی؟
وب باحالی داری ها
به ما سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد