خوشگل مامان و بابا، سلام. عزیزم این آخر هفته ای به تو فکر نکنم بد گذشت ، چون مامان آذر همش خواب بود، درسته؟
آخه یکی از دوستان بابا رضا رفته مسافرت و کارش که فقط به صورت شبکاری هست رو به بابا رضا محول کرد چون کسی دیگه رو گیر نیورد ، بمیرم واسه بابا رضا که چی کشید این سه شب، البته شب اول مامان آذر و نی نی هم رفتن که فقط بابایی تنها نباشه واسه همین تموم دو روز گذشته مامانی خواب بود دیگه
، به این نتیجه رسیدم که کار شب
انه اصلا به درد نمی خوره آدمی رو داغون می کنه، بابا رضای گل من رو بگو ، وای جیگرم براش کبابه، با این قد بلندش والا نمی دونم چرا دیواری از اون کوتاه تر گیر نیوردن برای جایگزینی شان.طفلک ساعت ۵:۳۰ صبح امروز که اومد خونه مثل جنازه در تخت خواب افتاد. امروز نتونست بره سر کار خودش و زنگ زد و مرخصی گرفت ، آخه داشت از بیخوابی می مرد بابا. الان هم که ساعت یک ظهر است خبری ازش نشده فکر کنم هنوز خوابه ، اصلا طاقت ندارم سکوتش و بیحالیش رو ببینم به خدا ، اینقدر که مرد شوخ و شنگی هست ، عادت کردم به شیطونی هاش و ورجه وورجه هاش. بیدار شو بابایی دیگه
نی نی دلش گرفت دیگه،
حاضرم صبح تا شب جلوی کامپیوتر باشی ولی اینطوری ولو نشی و بیحال ، قول می دم دیگه بهت گیر ندم که چرا اینقدر تلویزیون نگاه می کنی یا پای کامپیوتری.
مامان آذی واسه بابا رضا امروز غصه داره می خوره و صد بدتر اینکه بازم امروز داره بارون میاد و آدم دلش بیشتر می گیره ، بابایی کاشکی اینجا بودی الان یه بوس گنده ازت می گرفتم. جون.
خلاصه عزیزم نه نتونستم واسه تو پیراشگی درست کنم ، نه واسه بابا رضا یه غذای خوشمزه ، خدا خیرش بده این طاهره جون رو که ما رو شنبه شب دعوت کردن و بعدش هم کلی غذا دادن بیاریم خونه واسه یکشنبه و البته واسه ناهار امروز مامان آذر.
یه چیز دیگه نی نی ، دیشب فهمیدی که عزیز جونت و خاله اعظم زنگ زدن از ایران ؟ اینطور که عزیزجونت می گفت همش اونجا حرفه تو در میونه ، وای چه شود ، نوه اول چه غوغا کرده !! اینو از تلفن هاشون هم می شه فهمید ، به قول بابا رضا قبلا ها سر یه زمانهای خاص زنگ می زدن ، حالا ولی وقت و بی وقت و هر روز زنگ می زنن. مامان آذی نمی دونست تو قراره اینقدر مهم بشی ها.
مهمی؟ ، ای وروجک.خلاصه از حالا خودت رو آماده کن واسه ۲۰ مارچ که سونوگرافی می خواهیم بریم ها، در یک موقعیت قشنگ قرار بگیر که درست ببینیمت، باشه؟