سلام نی نی مهربون من
دیدی امروز چه روزی بود؟ می دونم که تو هم فهمیدی چون اینقدر مامان آذر و بابا رضا هیجان زده شدن که مگه می شه تو متوجه نشده باشی فقط امیدوارم که نترسیده باشی.
صبح که داشتم برای بابا رضا قهوه درست می کردم ساعت فکر کنم ۷ بود یهو بابا رضا داد زد: آذی اینا رو ببین ، راکون ها رو ببین ،وای خدای من چه نازن!!! یهو من که خیلی جا خورده بودم و اصلا باورم نمی شد جیغ زدم:راکون؟؟؟؟؟ کو؟؟؟؟ کجا؟؟ راست می گی ؟؟؟ بابا رضا گفت: بدو ایناهاشن دو تا هستن اومدن آب بخورن. وای خدای بزرگ و مهربون و زیبا ، قربون عظمت و قدرتت برم که اینقدر موجودات زیبا روی زمین آفریدی. دو تا راکون توپولی ،گنده ،بامزه ، اصلا نمی تونم توصیفشون کنم باید خودتون ببینید
. درِب حیاط پشتی رو باز کردیم و رفتیم بیرون همینطور واستاده بودن مارو نگاه می کردن. خدا جونم ، خیلی ناز بودن. بابا رضا که به طور باور نکردنی تحت تاثیر قرار گرفته بود باورم نمی شد یه مرد از خودش اینطور احساسات نشون بده
در قبال یه حیون. خیلی دیدنی بود کاشکی می تونستم از این احساس بابا رضا فیلم بگیرم. یهو به ذهنمون رسید براشون خوراکی بدیم ، من یه تیکه نون اوردم و بابارضا کمی بادوم زمینی ، ولی نموندن که بخورن و رفتن. شاید بعد از ما دوباره برگردند و بخورند. از اون دوران بچگی که کارتون { رامکال } رو نشون می داد آرزو داشتم یه روز یه راکون داشته باشم و نازش کنم
. ولی فعلا این سومین بار بود که از نزدیک دیدم ولی هنوز لمس نکردم آخه وحشی هستند ممکن چنگ بزنن.
اصل حکایت اینه که این خونه جدیدمون که الان یک سال و خورده است که توش هستیم ، توی حیاط پشتی یه جوی آب باریک و قشنگی رد می شه ، مثل خونه های قدیمی ایران که جوی آب خونه به خونه رد میشده از حیاط ها ، این جوی از تپه های بالاتر میاد و همیشه در طول سال هم آب داره و میره میریزه به دریاچه جلوی خونه، صدای دلنشینی داره که وقتی بهش گوش می دی خیلی گوش و روح رو نوازش می کنه. و همین باعث می شه که در طول روز حیوانات و پرندگان مختلفی برای آب خوردن بیان کنارش یعنی توی حیاط ما یا همسایه ها. من هم که کشته مرده حیون و جک و جونور ، خلاصه واسه خودم دنیایی دارم توی حیاط پشتی البته بابارضا هم پی برده که حیوانات خیلی خوبن و چقدر به آدم ارامش روحی می دن. من تا حالا اینجا به جز راکون ، سنجاب
(که البته اونا دیگه دوستانم شدن هی میان برای گرفتن بادوم، می زنن دستاشون رو به شیشه در)، انواع پرنده های رنگارنگ و یک گونه گربه وحشی(bob cat) هم دیدم. آخه عزیزکم ، می دونی ، این روزا دوره جفت یابی حیونا و پرندگان است واسه اینه که این همه سروصدای پرنده ها رو می شنوی صبحای زود. دیدی امروز بلند شدم کمی کنار در بالکن اتاق خواب رو باز گذاشتم که صدای پرنده ها رو به وضوح بشنوی ، ببین مامان چقدر به فکرته. خب چکار کنم عزیزم دست خودم نیست ، روح بلندی دارم که دوستار تمام آفریده های خداست از حیون گرفته تا انسان و آب و طبیعت
.
خلاصه امروز برای من و بابارضا و تو یه روز خاص بود که خیلی کم پیش می یاد. امروز به معنای واقعی بهار رو بو کشیدم و حس کردم، دیگه بوی عید نوروز و بهار رو کاملا می شه امروز فهمید. به به .
پارسال چه خوب بود عزیزم ، تو که نبودی ، ما برای عید نوروز رفتیم ایران ، خیلی خوش گذشت ، همه فامیل رو دیدیم. اما امسال ؟؟؟ اشکالی نداره ، امسال هم یه عید خاص داریم ، چون تو رو داریم ، وای ی ی ی چه شود!!!!!! دوست دارم امسال برای تحویل سال خونه خودمون باشیم ، اگه بابارضا قبول کنه . چون دوست دارم امسال آخرین سال تحویلی که دو تا هستیم رو در خلوت خودمون داشته باشیم. حالا به تو بر نخوره ها
، تو هم با ما هستی ولی دیده که نمی شی آخه عزیزم. واسه همین می گم ما دوتایی. حالا عزیزجون امسال چقدر غصه می خوره که من پیشش نیستم پدرجون هم همینطور ولی چه می شه کرد.انشاالله سال بعد سه تایی می ریم ایران برای نوروز.
راستی دیشب هم که خونه مامان پری بودیم برای شام به تو بد نگذشت البته ها، غذاهای خوشمزه خوردیم.یه گپی هم با عمو جون امیر و عمه جون مهوش و نازی زدیم ، می دونی که فردا دارن میرن کالیفرنیا ، بهشون خوش بگذره. راستی از خاله جون عسل بانو و دایی امیر تشکر کردی که برات پیغام گذاشتن؟ آفرین بچه مودب. بگو دایی اصلا بهت نمی یاد از این حرفها بلد باشی ها. واش واش
. می دونی نی نی من هنوز فکر می کنم دایی امیر و امین همون پسرهای بچه های شیطون کوچولو هستن ، این روزا که راجع به تو کتاب می خونم و بهت فکر می کنم ، همش دوران بارداری عزیزجون برای امیر و امین می یاد توی ذهنم انگار همین چند سال پیش بود، ولی نه، ۲۶ سال گذشته ، چه روزای هیجان انگیزی بودن، ببخشید عزیزم ولی من هنوز برای تو اونقدر هیجان رو ندارم نمی دونم شاید طبیعیه.
یه چیزی نی نی، من بدجوری حوس پیراشکی کردم و می خوام فردا درست کنم ، نمی دونی چقدر خوش مزه است مخصوصا اون کرم که وسطش است. تازه فکر کنم باید سبزه عید هم دیگه فردا بریزم.
من و علی خیلی از شنیدن خبر سلامت تو خوشحال هستیم. علی طفلکی خیلی دلش می خواد که یک سری به این سایت بزنه و برات پیغام بزاره ولی طفلی اصلا وقت نمی کنه توی اداره که همش داره کار می کنه ُو همین الان من رفته بودم جای بچه ماهی ها را تمیز کنم و برگشتم و اون رفت که بهشون زرده تخم مرغ بده . آخه می دونی چیه ما الان ۲۰۰۰ تا بچه داریم و مامانت فعلا توی همین یکی مونده. دارم فکر می کنم که اگه بخوام برای ۲۰۰۰ تا بچه وبلاگ درست کنم چی میشه....... (:
آره این بچه ماهی ها هم باید زیرشون تمیز کنیم و دمای آبشون را هر روز بگیریم و تنظیم کنیم و بهشون غذا بدهیم و از الان داریم تمرین بچه داری می کنیم. حالا هر وقت که تو بدنیا آمدی یک بار می برمت پرورش ماهی که این چیزها را ببینی حتما کلی کیف می کنی. البته با توجه به اون مامان با ذوقت که عاشق حیوان ها هست و بابات که جدیدا به حیوانات و طبیعت علاقه مند شده تو هم حتما با ذوق خواهی شد. مخصوصا که هم که اولین حیوان را در زندگیت تونستی تجربه کنی دو تا راکون خوشگل. حتما اونها هم به زودی بچه دار می شوند.
آره کوچولو دنیا پر از چیزهای قشنگ و رنگ وار هست که وقتی آمدی همه را خواهی دید.
salam nini
chetori ?
be mamai va baba begoo ke movazeb bashan hamin rozast ke King Kong biad, hayate poshti ghaza bekhoore !!!
عزیزم .....مامانی خوشگل و با سلیقه ! پیراشکی ؟! میدونم که دست پختت حرف نداره ...نخوردم ولی حدس میزنم ..
خوش به حال رضا حان و اون نی نی کوحولو که هوس پیراشءی های مامان حونش رو کرده ....
میبوسمت مامانی ...فقط ۱۶ هفته مونده که من خاله ی اینترنتی بشم ....
عسل بانو.. عزیزم منم می بوسمت. من نتونستم واسه نی نی پیراشکی درست کنم چون جمعه شب بنا به دلایلی تا صبح با بابارضا نخوابیدیم و من تموم دو روز شنبه و یکشنبه خواب بودم و به هیچ کاری نرسیدم متاسفانه.